کتاب پدر پولدار پدر فقیر ۵

24 جولای 2016 بدون دیدگاه

خلاصه کتاب #پدر_پولدار_پدر_فقیر
اثر رابرت کیوساکی

روز شنبه،صف انتظار:
من خودم را برای روبه رو شدن با او کاملا آماده کرده بودم. حتی پدر واقعی ام هم از دست او عصبانی بود. پدر واقعی ام،یعنی همان که پدر بی پولم خطابش می کنم،عقیده داشت که پدر ثروتمندم،قانون کار کودکان را نقض کرده و باید تحت پی گرد قرار گیرد.
پدر تحصیل کرده و بی پول من گفت:که باید تقاضای آنچه را سزاوارش هستم از او بکنم. حداقل ساعتی ۲۵سنت.۴۵دقیقه گذشت. داشت دود ازکله ی من بلند می شد. خانه خالی بود و من در آن صبح زیبا و آفتابی هاوایی،در نشیمن کهنه و تا ریک و بوی ناگرفته ی پدر مایک نشسته بودم و انتظار میکشیدم تا با آدام خسیس که بچه ها را به بیگاری میکشد صحبت کنم. صدای پایش و خش خش هایش را میشنیدم که دور اتاق پرسه میزد و با تلفن صحبت میکرد گویا من را فراموش کرده. من دیگر آماده بودم که برخاسته بیرون بروم،اما به دلایلی ایستادم.
سرانجام ۱۵دقیقه بعد یعنی رأس ساعت۹ پدر پولدارم قدم زنان از اتاقش بیرون آمد بدون اینکه چیزی بگوید،با دست به من اشاره کرد که وارد دفتر تیره وخفه اش شوم.
من داشت گریه ام میگرفت،بدون فکر از دهانم پرید:شما در این معامله سر حرفتان نایستادید.
شما گفتید:اگر برایتان کار کنم به من آموزش خواهید داد. من برای شما کار کردم ،سخت هم کار کردم،حتی از مسابقات بیسبالم به این خاطر گذشتم. ولی شما به قول خودتان عمل نکردید.  شما به من هیچ چیز یاد ندادید.
پدر پولدارم گفت:بد نیست،در کمتراز ۱ماه حرفهای تو هم مثل اکثر کارمندانم شده است.
پرسیدم:چی؟نمی دانستم منظورش چیست.
پدر پولدارم به آرامی گفت:من دارم به توآموزش میدهم.
با عصبانیت گفتم:چه چیز را آموزش میدهی؟هیچ چیز!
پدرم گفت:ازکجا میدانی که هیچ آموزشی به تو ندادم؟
آیا آموزش صرفا به معنای صحبت کردن و ایراد سخن رانی است؟
گفتم:خوب،بله.
با تبسمی گفت:این شیوه ی مدارس است. اما،زندگی به تو اینگونه آموزش نمی دهد و باید بدانی که زندگی،بهترین آموزگار همه ی ماست. زندگی،در اکثر مواقع با تو سخن نمی گوید. بلکه به نوعی با تلنگری نا خوشایند،در مسیری هلت می دهد. هر تلنگر و فشاری که زندگی به تو وارد می کند حرفهای اوست. بیدار شو!چیزهایی هست که می خواهم یاد بگیری.
اگر تو درسهای زندگی را خوب یادبگیری،درست عمل خواهی کرد. در غیر اینصورت زندگی همچنان به هل دادن و سرگردان ساختنت ادامه خواهد داد. مردم دو کار انجام می دهند،بعضی ها فقط منتظر می مانند و اجازه می دهند زندگی هلشان بدهدوگروه دیگر عصبانی شده و مقاومت می ورزند. ایشان نمی دانند این زندگی است که به آنها تلنگر می زندو جبرا به جلو می راندشان.
زندگی همه ی ما را به اجبار به جلو هل می دهد،برخی در این میان میبرند و تسلیم می شوند وبرخی دیگر می جنگند و فقط ازتعداد کمی می مانند که از این تلنگرها درسهایی یاد می گیرند و پیش می روند. آنان این جبر زندگی را با خوشرویی پذیرا می شوند. در نظرشان این تلنگرها به مفهوم آن است که آنان نیازمند یادگیری هستند،ایشان فرامی گیرند و پیش می روند. اما اکثریت مردم مبارزه را رها کرده و تعداد معدودی مثل تو،به مبارزه برمیخیزند.
پدر پولدارم ادامه داد:اگر تو جزو آن دسته از آدمهای مهربان و قانعی باشی که نه دل وجرأت و نه صبر و عمل چیزی را دارند،در این صورت هر زمان که زندگی به تو تلنگری وارد میکند،صابری و تسلیم می شوی. اگر از آن آدمها باشی تمام عمر به دنبال زندگی امن،انجام کارهای درست و آماده سازی خود برای رویارویی و مقابله با اتفاقاتی خواهی شد که هرگز به وقوع نخواهد پیوست. در نهایت هم یک پیرمرد کسل کننده از دنیا خواهی رفت.
با نگاهی عمیق تر به ماجرا متوجه می شوی که تو در حقیقت از ریسک کردن در هراس بوده ای و گرچه واقعا می خواستی برنده شوی ولی ترس از شکست،در درون تو بیشتر از هیجان برنده شدن بود. آنگاه با نگاهی عمیق،تو و فقط خود تو خواهی فهمید که واقعا به دنبال برنده شدن نرفته ای. بلکه امنیت کاری را در زندگی برگزیده ای.
در آن موقع بود که پدر پولدار این نقطه نظر محوری و اساسی خود را که باعث متمایز شدنش از همه ی کارمندانش و همچنین پدر بی پول من شده بود،با من در میان گذاشت. دیدگاهی که سرانجام او را به یکی از پولدار ترین افراد هاوایی بدل ساخت. حال آنکه پدر تحصیلکرده اما بی پول من تمام عمر از نظر مالی دست و پا زد و در مضیقه بود. این دیدگاه، دیدگاهی منحصر به فرد و خارق العاده بود که تمام زندگی مرا زیرورو کرد. اینکه با دست به سرم زد و گفت:این جسمی است که میان گوشهایت قرار دارد.
پدر پولدارم بارها وبارها این نقطه نظر را برایم بازگو کرد و من اسمش را درس شماره یک او می گذارم.
«مردم کم درآمد و اقشارمیانی برای پول کار می کنند اما برای پولدارها پول است که کار می کند.»

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram