بدانید چه وقت از چیزی بگذرید

29 سپتامبر 2016 بدون دیدگاه

بیست سال پیش با یکی از شرکای ام شرکتی راه انداختیم درزمینه ی آموزش و توسعه ی حرفه ای. آن رابا هیچ ( نه پول، نه کارمند  و نه هیچ  چیز دیگر )شروع کردیم . درشرکت   ،کمک می خواستیم ،ولی در امدی وجود نداشت که بتوانیم به کسی حقوق بدهیم.

در چنین شرایطی بودیم .معلق زمین و اسمان ،تا وقتی ایده ای به ذهن مان رسید : دیانا >

دیانا در شرکت قبلی با شریک من کار کرده بود . فردی بود توانا و از شانس خوب ما ،دردسترس .خوشبختانه زنی فرهیخته بود .

دیانا رابرای ملاقاتی رسمی به اتاق نشمین همکارمدعوت کردیم که  دیگربه دفتر کارش تبدیل شده بود تا بااو درمورد ایده یبزرگ مان صحبت کنیم.به او قول دادیم اگرمایل باشد فقط برای مدتی به صورت مجانی برای مان کار کند.به زودی درپول غرق می شدیم وبا دست ودلبازی محبت اش راجبران می کردیم . ماجرا راپذیرفت ،سوار قایق امیدمان شد و مجانی شروع کرد به کار .

وقتی بحث توضیح شغلی او پیش امد،تقریبا هرکاری می کرد : کتابداری ،تنظیم رویداد ها، رزرو سفر ها ،بررسی نتایج بازار یابی . هرکاری که پیش  می آمد  ، دیانا سعی می کرد حل اش کند. زیاد طولی نکشید که کسب وکار مابه موفقیت بزرگی که وعده داده بودیم رسید و وقتی اولین فیش حقوقی رابه دیانا دادم ، نمیدانستم لبخند او  پررنگ تراست یامن.

بااین حال ،درست وقتی در گیر ودار رشد شرکت بودیم ، چیزی راکه اتفاق  می افتاد ،دست کم می گرفتیم و قبل از آن که متوجه شویم،دامنه ی مهارت های دیانا رابه شدت گسترش داده بودیم.به یک مدیر مالی باتجربه ومدیربرنامه ی حرفه ای احتیاج داشتیم. در ضمن باید  یک مدیر بازاریابی مجرب هم استخدام می کردیم .

اوایل ، زیاد نگران این قضیه نبودیم .قطعا جایی برای دیاناوجود داشت . ولی وقتی درچند سمت مختلف قرارش دادیم ، هیچکدام مناسب اش نبود .یا دیاناآن سمت رادوست نداشت ، یابرای آن کار مناسب نبود.ما که مصمم بودیم، اورابه چند کلاس اموزشی فرستادیم تامهارت های اش را درچند زمینه ارتقا دهیم.ولی این کار هم برای چیزی  که می خواستیم کافی نبود.

دیانا را دوست داشتیم .ولی بانگه داشتن اش کارمان رابه خطر می انداختیم.

از اینکه اجازه دهم افرادم بروند ،متنفرم.شب قبل از این کار نمیتوانم بخوابم . یادم  می اید دریک بعدازظهر جمعه بالاخره تصمیم گرفتیم با دیانا خداحافظی کنیم. گفتم بیاید به دفترم و وقتی واردشد،رنگ ام پرید .فکرکردم :>> باید راهی باشد ، شایدبتواند…<<

نا ا میدانه سعی کردم سمتی  لحظه ی اخری برای دیانا پیداکنم که هم برای او و هم برای شرکت مناسب باشد . ولی  گزینه ای وجودنداشت .دیگروقت رفتن دیانابود . به سختی می توانستم کلمات راادا کنم ووقتی اینکار کردم، اوشروع کرد به گریه .من هم زدم زیرگریه .

چکی دادم معادل شش ماه غرامت فسخ قرارداد وکمک اش کردم وسایل اش راجمع  کند.

 بالاخره همه چیز تمام شد.

بعضی وقتها ، حتی بعد از تمام پیشرفت ها ، مراقبتها ،رویا پردازی ها و انتخاب نمایند ه، موقعی می سرد که دیگر هیچ راهی وجودندارد جز خداحافظیبایکی از اعضای تیم .اینبخشیازشغل رهبر  کسبوکار  استوکارمندانهمدر سراسر دنیا درهردقیهق اخراجمیشوند . ولی این موضوع ،کار رهبر کسب و کار را کهباید مسوولیتبه عهده بگیرد، راحتتر نمی کند.

اگر روزی بااین قضیه  مواجه شدید ، میخواهم نقلقولیاز >>رید هستینگر<< مدیر عاملشرکت نت فیلیکس یادتانبیاید. او به تمایزی نا محسوس، ولیعمیقاشاهرمیکند. چیزی کهدرآنلحظات مشکل بهمنکمککرد.

اودربحثی باتیم خودش گفته:

مایک تیم هستیم . نه یک خانواده. این وظیفه ی مربی درهر سطحی ست که افراد رااستخدام کند، ارتقا دهد یاباهوشمندی قطع ارتباط کند تا بتوانیم در هر سمتی  افراد برتررا داشته باشیم.

>> ما یک تیمهستیم،نه یک خانواده . مامثل یکتیم ورزشیحرفه ای هستیم ،نه یگ گروه تفریحی کودکانه. وظیفه یهر مدیریدر   نت فلیکس ایناست که افراد را استخدام کند ، ارتقا دهد یاباهوشمندی  قطع ارتباطکند تا بتوانیمدرهر سمتی افرادبرتر راداشته باشیم <<

چرایک تیم ونه یک خانواده ؟ فرهنگ خانواده ذهنیتی رامبنیبر حق وامتیاز ایجابمیکند.بالخره شما کهنمی توایند برادر زنتان را اخراج  یا از مادرتان بهخاطرفعالیت نامناسبانتقاد کنید .

فرهنگ تیم ورزشیحرفه ای نگاهکاملا متفاوتی می خواهد . شما یاعملکردیدر سطح نیاز های تیم دارید یااخراج وتعویضمی شوید.

هیچ چیز شخصینیست .اگر قراربرپیروزیست ،  تیم  می خواهد که به  بهترین افراددر هر موقعیتی دسترسیداشتهباشد و کارمربی ( شما )  ایناست کهبرای هر کدام ازموقعیت ها بازیکن بگیرد، ارتقا دهد و بهترین بازیکن را انتخاب کند.هرکدامازصندلی هایدفترتان باید با  بهترین ها پرشود .

در داستان دیاناتغییریپیش امد . چند ماه به روسی یکی از دوستان ام در تاکستانیدر دره ی>> ناپا<< دعوت شدم . موقع نوشیدن کوکتل ، وقتیمردم درجنب وجوش بودند ،به بار نزدیکشدم و دیانا را دیدم .در حال کار بامالکان تاکستان بود و داشت جزییاتزیبایکاررا دیدم و مدیریت ارتباط بامشتریرایاد  می گرفت .

اعتراف میکنم در وهلهیاولبرایهردوی ماکمیمسخره به نظر می رسید ، ولی بعدازشوکاولیه ،برایام یکی ازنوشیدنی هایمحبوباشرا ریخت واعتراف کر د آن چندماه اخر کار درشرکت ،برایاشخیلی جالب نبود. خسته ، عصبی و ناراضی بوده .گفت: >>می توانستم همیشه انجا بمانم و همیشه احساسبدبختی کنم .<< حالازندگی رویایی اش را  داشت و از ما به خاطر شجاعت مان برایاخراج اش تشکر میکرد .

به سلامتیاو نوشیدیم و برایشام بهدوستان ام ملحق شدم ،احساس شادمانی داشتم .

 

دیوانگان ثروت ساز – دارن هاردی

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram
برچسب ها :