سوراخ دعا راگم نکن *

29 سپتامبر 2016 بدون دیدگاه

آندره آغاسی ، صاحب مدال طلای المپیک وبرنده ی هشت دوره ی مسابقات گرند اسلم ،یکی از بهترین تنیسورهای تاریخ است .ازشانزده سالگی که بازیکنی حرفه ای شد تا اواخرحرفه ی شگفت انگیز وموفق اش ، سلطان ورزش بود  .فقط یک روز  ورزشکار نیست ،مشهور هم هست . اگر کل بازیکنان ورزشی تاریخ را براساس میزان تایید شدن رده بندی کنید، آغاسی در رده ی چهارم دنیاست.

با این حال باوجود تمام موفقیت های اش نمی توانست خوشحال باشد. در واقع آغاسی فقط ۲۴ ساعت بعد از رسیدن به مقام اول جهان ،داشت درخیابان ها پرسه می زد واز خودشمی پر سید : چه مرگ ام شده ؟ من که بهترین  تنیس باز دنیاهستم ، پس چرااحساس  پوچی می کنم. در سال ۱۹۹۷ دیگر  فقط احساس پوچی نمی کرد ،به مشکل  خورده  بود . رتبه جهانی اش افت کرد ، حتی به رده ی نا خوشایند ۱۴۱رسید .ازاو آزمایش مواد مخدر  گرفتند ومشخص شد  شیشه مصرف کرده .افسردگی واحساس مرگ،کل وجودش را گرفت. دیگرشبهی از آغاسی گذشته مانده بود.

چی اشتباه شده بود؟چطور چنین چیزی امکان دارد؟ چطورممکن است یک آدم هم پولدار بشود،هم مشهور  و هم شماره ی یک دنیا درحرفه اش ، ولی بازهم احساس پوچی کند ؟

وقتی از او این سوال را پرسیدند،به جرمی اعتراف کرد که خیلی از ما هم مرتکب می شویم. فقط اهداف اشتباهی داشت.

گفت : واقعا  هیچ وقت نمی خواستم نفر اول باشم . این فقط چیزی ست  که بقیه برای ام می خواستند.

بعداز ان بود که آغاسی چیزی راکه میخواست ،پیدا کرد. وقتی مدرسه ای برای کودکان مساله دارساخت، شهرت اش برگشت سرجای اول اش.دوران بچگی اش بامشکل طی شده بود وهیچ وقت احساس امنیت نکرده بود.میخواست جایی به وجود آورد که درآن بچه ها امنیتی را حس کنند که لذ ت اش هیچوقت نصیب خودش نشده بود. جایی که بچه ها این شانس را داشتند استعداد شان رابروز دهند.

حالا دیگر موفقیت اش درزمین تنیس معنی جدیدی داشت.راهی بودبرای سرمایه گذاری روی ماموریت اش.راهی بودبرای به دست اوردن میلیون ها دلاربرای هدفی که واقعابه ان ایمان داشت.درکتاب زندگی نامه اش نوشت:بالاخره شهرت ام هدفی برای خودش پیداکرد.دوسال بعد ، اغاسی، باز تنیسورشماره ی یک دنیا بود.ان قدر این مقام را برای خودش نگهداشت که به پیرترین ادم شماره ی یک دنیاتنیس تبدیل شد.

یک لحظه ی کلیدی درقطار وحشت های شهربازی هست.به خصوص درسریع ترین  و وحشتناکترین بخش های مسیرکه درآن ازشماعکس می گیرند .وقتی از قطار پیاده می شوید، می بینید یک دسته ازمردم دور آن عکسهاحلقه زده اند ودارند به ان ها اشاره می کنند، می خند ند و با رسیدن به ترسناک ترین بخشهای مسیر ، درموردحالت صورت مردم نظرمی دهند.انعکا س ها درنوع خودش اموزنده اند.حرف های زیادی دارند درمورد مسیرو آنهایی که ان مسیر را طی کرده اند.هر نوع حالت صورت یاحالت بدن ی راکه تصور کنید،در ان ها  می بینید ، ازترس شدید مردی که  می خواهد خودش رازیر میله ی حفاظ  پنهان  کند تالبخندی به پهنای صورت روی  چهره ی زن ی که ازسرعت ما فوق تصورش لذت می بردو موهای اش در هوا پیچ و تاب  می خورد.

چون میخواهیم این دستوالعمل آموزش قطاروحشت راتمام کنیم، می خواهم چندنکته برای انجام دادن  و انجام ندادن  در این مسیرکارافرینی به شما بگویم. می خواهم مطمئن شوم درلحظه ی فلش زدن دوربینها ، چه موقع صعودموشک وار یا سقوط مار پیچی ومرگبار ، لبخند می زنید .

بایدها ونبایدهای طی کردن مسیر چیزی را که نمی خواهید ، نخواهید.

در عرض شش سال  و چاپ  ۷۲ شماره از مجله ی ساکسس فقط سه نفربودنده عکس شان را دو بارروی جلد کارکردیم .این ادم یکی از انهاست .

چرا؟چون دوست اش دارم.

من ریچاردبرانسون را دوست دارم.

درواقع می خواهم یک رازبه شمابگویم : سال هابودکه می خواستم ریچاردبرانسون شوم.

خب چراکه نه؟ چرانباید بخواهی یک ادم ماجراجو ،میلیاردر ، به شدت خوش تیپ و بامنابع عظیمی از اشتیاق باشی؟

جذابیت و با حالی از این دوست ما سرریز می کند بیرون …و میلیاردری ست که جزیره ی خصوصی خودش رادارد  چه قدرشیرین است؟بله ،ریچارد الگوی موفقیت ازنظر من بود.می خواستم ریچارد برانسون شوم.ماجرا این جوری بودتا رسید به وقتی که شنا ختم اش. اشتباه نکنید ،هنوزعاشق این مرد هستم.واقعا باحالاست . ولی بعدازاینکه مطالعه اش کردم، متوجه شدم ماچه قدرفرق داریم.

هرچی بیشتر درمورد زندگی اش می فهمیدم،بیشتر دست ام می امد که اگر جای اوبودم چه قدربدبخت  می شدم . استرس و سختی اداره کردن بیش از۴۰۰ شرکت راهمزمان بچرخاند  وبرای اش مهم  نیست اگر چندتای شان شکست بخورند.

ولی من این را دوست ندارم.

من دوستدارمدر چندحیطه ی  زندگی که دقیق انتخاب شان کرده ام،برتری پیداکنم.یاد گرفته ام که دوست دارم این جوری زندگی کنم.انجام دادن کارهای کم ترو برتری پیداکردن در آنها برای من یعنی خوشبختی.ازطرف دیگر، سرریچارد برانسون در محیط خیلی متفاوتی موفق عمل میکند.

البته هنوزهم تحت تاثیر خیلی از متدها وفلسفه های عالی اش هستم.ولی بزرگترین درسی که به من داد این بود:>>چیزی را که نمی خواهی، نخواه<<

کلماتی ساده،بامعنایی عمیق.

باورکنید میدانم که خیلی راحت می شود در این دام افتاد .خیلی ساده شاید درگیر رویاهای ادم دیگری شویدیا نتایج خوب ادم های دیگر دررسیدن به اهداف شان ،وسوسه تان کند.وسوسه نشوید.

راه خودتان رابروید نه مسیر آشنایان تان را. به حرف وقلب خودتان گوش دهید،نه به  جاه طلبی بقیه.نگذارید ترس،حسرت یافشاراجتماعی درک تان راکدرکند.

راه خودتان رابروید نه مسیرآشنایان تان را . به حرف وقلب خوتان گوش دهید ،نه به جاه طلبی بقیه.نگذارید ترس،حسرت یافشار  اجتماعی در ک تان راکدرکند .خودتان می دانید چی دوست دارید وچی دوست ندارید.می دانید  چی راضی تان می کند.ازحس ششم تان استفاده کنید ،خواسته های درون تان را دنبال کنید وحواس پرتی های بیرونی را ندیده بگیرید.

دنبال کردن الگوی موفقیت بقیه شاید باعث شود یکروز بیدار شوید  و مثل اندره اغاسی ببینید تاحالا اشتباهی کاری رادنبال  می کرده اید.

چیزی راکه نمیخواهید ، نخواهید.

ناسلامتی ، این مسیرشماست،نه مسیربقیه.

 

دیوانگان ثروت ساز – دارن هاردی

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram
برچسب ها :