شش ترفند مغزی برای غلبه برترس

29 سپتامبر 2016 بدون دیدگاه

خب به معنی واقعی مغزتان ایده های خودش را دارد. متاسفانه شمابین یک سری تجهیزات اولیه وتاریخ گذشته گیرکرده اید.هر چند نمیتوانید ذهن باستانی تان راعوض کنید.می توانیدباهک کردن اش،گرایشهای اولیه اش رابگذارید کنار.

در اینجاشش ترفند مغزی راتوضیح می دهیم برای برگرداندن مغز از دوران پارینه سنگی به دوران ابزارهای تکنولوزی وقطار وحشت.

۱٫واقعی شوید

اولین کاری که باید بکنید این استکه به یک چشم انداز برسید . باید بین واقعیت وخیال فرق بگذارید. دیگریری وجودندارد.این فقط یک تلفن است.اگرشماره ای بگیرید وشخصی جوابدهد ، نمیتواند بخوردتان. اگرجلوی یک گروه کوچک بایستید،انها نمی خواهند دهکده تان راغارت کنند.اگر تنهاروی صحنه بایستید تاموضوعی راارائه کنید ،مخاطبان نمیخواهند به شماحمله کنند .هیچ خطر کشنده ای درانتظار تان نیست.

سوال خوبی که میتوانید قبل ازروبه روشدن باچیزی که ازان می ترسید ازخودتان بپرسیداین است که:>>اگراین کاررابکنم  می میرم ؟>>اگرجواب تان منفی بود ،بنابراین ترس تان بی دلیل است ونمایشی و نبایدروی تان تسلطی پیداکند.

۲٫ترس ازترس است که می ترساند تان

عجیب است ولی حتی تماس بایک غریبه یا سخنرانی کردن باعث ترس نمی شوند،بلکه توقع اتفاق افتادن آن ،یعنی توهمی دیگرازطرف مغز است که ترسبه وجود می آورد .

در۱۹۶۰ پژوهشگری به اسم سیموراپشتاین درمورد چتر بازها تحقیق کرد.به چتربازهای بی تجربه دستگاه کنترل ضربان قلبی وصل کرد که نبض شان رابا اوج گرفتن هواپیماو نزدیک شدن به نقطه ی پرش اندازه می گرفت.همانطورکه انتظار دارید،متوجه شدضربان قلب چتر بازبا وجود امنیت داخل هواپیما،  بااوجگرفتن  ،  بیشترو بیشتر می شود. هرچه هواپیما بالاترمی رفت،اضطراب بیشتری به وجودمی آمد.

بااین حال چیزی که انتظارنداشت کشف اش کنداین بودکه موقع پریدن ازهواپیماوپایین آ مدن   سمت زمین وتکیه کردن به چند طناب نازک و ملحفه برای جلوگیری ازخطرمرگ،ضربان قلب شان به مقدارزیادی کم شده واعتراف کرده اند نسبتاازآن لحظات لذت برده اند.

استرس آورترین بخش این تجربه توهم ترسناک بودن این حادثه یابه عبارت دیگر ،انتظارترس بود.وقتی واقعیت این حادثه خودش رانشان داد ،ترس از بین رفت.

این ترس اولیه چیزی ست که قبل ازبرداشتن گوشی تلفن ،قبل ازرفتن روی صحنه وقبل ازوارد شدن به اتاق برای معرفی شدن به یک غریبه به شمادست  می دهد .این همان انتظار ترس یاتوهم ذهن باستانی  شماست که به وجودمی اید.وقتی ان فالیت را انجام دهید ،مغزتان میفهمد قرار نیست بایک شکارچی روبه رو شوید ،تهدیدی کشنده و باستانی نیست که بخواهید بترسید و آن وقت است که واکنش ترس ازبین می رود.

فقط یادتا ن باشد :>>خودترس بیش ترازچیزهایی که ازان می ترسید ،آزارتان میدهد.

ترس ازترس است که می ترساند تان، خود ترس،بیشترازچیزهایی که ازآن ها می ترسید،آزارتان می دهد.

  1. بیست ثانیه شجاعت

به شجاعت بیش ازحد بهاداده ند .یاحداقل خیلی دست بالاگرفته اند.نبایدازصبح تا شب و هر روز از خودتان شجاعت نشان دهید تا موفق شوید.

درواقع به ندرت احتیاج دارید شجاع باشید.

طبق محاسبه های من،شمامی توانید  ۹۳۰۵۵۵۶/۹۹درصد مواقع ترسوباشید .این درصد درموردتمام روزتان است و تنهااستثنا” سه مرتبه ی بیست ثانیه ای ست.

چرابیست ثانیه ؟چون فقط در۲۰ثانیه می توانید…

– گوشی تلفن را بردارید وباآن مشتری بزرگ و بالقوه حرف بزنید

– خودتان رابه مشتری رویایی تان درانجمن های مختلف معرفی کنید.

– بین غریبه هابروید وبه انها سلام کنید.

– داوطلب شوید تاروی صحنه بروید.

– ازطرف بخواهید باشما قرارملاقات بگذارد.

– ارائه ی مطالب خودراشروع کنید.

-درون آب خیلی سرد شیرجه بزنید.

– مکالمه ی دشواری رابایکی از عزیزان یاکارمندان تان شروع کنید.

– جواب منفی بدهید حتی اگر باعث شود نامحبوب شوید.

– حتی اگرشده ازهواپیما بپری دبیرون!

خب ،وقتی با دیوارغیرقابل کنترل ترس روبه روشدیم باید چه کار کنیم؟

اینکاررابکنید.مغزتان راخاموش کنید.چشمان تان راببندید،نفس تان راحبس کنیدوهرکاری راکه سیگنال های مغزی تان فرمان انجام ندادن اش را میدهند ، انجام دهید.صاف بزنید به دل آن کار.

در مورداین موضوع فکرکنید.برای آنکه بتوانید ازهواپیما بپرید بیرون وهزاران پادرآسمان پرواز کنید تابه زمین برسید،باید مغزتان راخاموش کنید .تنها کارمغز،ادامه ی حیات است.هیچ راهی نداریدکه به شکل معقولی مغزتان را متقاعد کنید که پریدن از هواپیما  ایده ی خوبی ست.مغزهیچ  وقت اجازه ی این کار را به شما نمی دهد.هیچ وقت.

بایدبرای چند ثانیهخاموشاش کنیدتابتوانید خودتان راازهواپیما پرت کنید بیرون.

آن ۲۰ ثانیه کافی ست تا خودتان رادر گیرآ ن فعالیت کنیدو به مغز  بفهمانید قرارنیست کسی بخوردتان .ازآن لحظه به بعددیگراوضاع آسان میشود.

فعالیتهایی که بیشتر ازهمه از آنهامی ترسید فعالیتهایی هستند که میتوانند تغییربزرگی درموفقیت تان به وجود  آورند.به کارهایی فکرکنید که می توانید فقط باسه بار شجاعت ۲۰ثانیه ای درروز وغلبه برمغزباستانی تان انجام دهید.تصورکنید چه طور با انجام ادادن  شان می توانید موفقیت تان رادر بازاربیش ترکنید. به موفقیت های بزرگی فکرکنیدکه می توانید به وجود آورید.

وهنوزهم می توایند۹۳۰۵۵۵۶/۹۹درصد مواقع ترسو باشید ،یک ترسوی واقعا پولدارو موفق.

فعالیت هایی که بیش تر ازهمه ازآنها می ترسید ، فعالیت هایی هستند که می توانند تغییربزرگی درموفقیت تان به وجودآورند.انجام شان دهید.

  1. روی کارها تمرکزکنید،نه نتایج

مغزتان ملکه ی خیالبافی ست.ازکاه،کوه می سازد.یک کک را اندازه ی یک تیرانوسورس،بزرگ می بیند.اسم این راگذاشته ام تاثیر ذهن پیچیده.

تازگی ها یکی ازدوستان ام همراه همسرودختر۱۴ساله اش،اشلی می روند به یک پاساژ دوست ام تنهایی کمی خرید می کند وبعد برمی گردد به جایی که قرارگذاشته بودند.

وقتی ازهمسرش می پرسد دخترشان کجاست؟اوجواب می دهدفکر می کرد اشلی همراه اوباشد.چون موقع جداشدن بااوبود.می گوید>>تا چنددقیقه ی پیش با من بودولی  گفت می خواهد بیاید پیش تو.بایدپیش تو باشد>>

همسرش جواب میدهد: من ندیدم اش.

 هردو بانگرانی به هم نگاه کردند.

بعداز دو دقیقه طولانی که انتظارکشیدند و هررهگذری رابراندازکردند ،وحشت آمد سرغ شان. پدرشروع کردبه دویدن وبرگشت به هر جایی که دریک ساعت گذشته رفته بود. مادراز فروشنده هاسوال میکرد دختری باچنین مشخصاتی دیده اند یانه ؟ همانطورکه داشتند به طرز دیوانه واری دنبال دخترشان می گشتند،تصورکودک ربایی هم زدبه سرشان.درعرض ده دقیقه سه مامورحراست فروشگاه وگروهی چهارنفره ازپلیس های پاساژراهمراه کردندتاکل پاساژ را دنبال اشلی بگردند.مادر داشت گریه می کرد.پدر عربده میزد.

چند لحظه ی بعد ،اشلی خوشحال و دوان دوان آمد سمت گروه وبالبخند پرسید : این جا چه خبره ؟

مادرناگهان به شدت گریه کرد، دوید سمت او وتقریبا قبض روح اش کرد. پدرکه نزدیک بوداشک اش درآید، خانواده ارا درآغوش گرفت و پرسید:کجابودی؟

اشلی گفت:داشتم درآن مغازه یک شلوار پرو می کردم.واشاره کرد به پنچاه قدم دورتر.

فقط درعرض۱۲دقیقه ذهن پدر ومادر، واقعیت چند دقیقه دیرکردن دخترشان را ربط داد به کودک ربایی ،اذیت و آزار یاقتل .

این همان تاثیرذهن پیچیده است.

واین اتفاق همیشه می افتد… برای بهترین ادمهاهم می افتد.

راه حل این نیست که همه چیز رانادیده بگیریم .این است که روی موضوع تمرکزکنیم وبزرگنمایی نکنیم.این جوری نه تنها زندگی خوبی راتجربه میکنید،که راز بهترین بازیکنان تحت فشاررا هم  می فهمید.

وقتی مایکل جردن توپ رابه دست می گیرد تاگلی پیروزی بخش بزند ، درباره نتیجه واثر این گل روی نتایج فصل،قهرمانی،رتبه ی برتر باشگاههای ورزشی،شغل اش ومیراث اش فکرنمی کند.فقط به ان گل فکرمی کند.کاری که یک میلیون بار کرده است .

.

وقتی تایگروودزمی خواهداخرین ضربه رادر هجدهمین دورمسابقات >>مسترز<<بزند به این فکر نمی کند که این ضربه میتواند ۵۰۰ هزار دلار بین قهرمانی ورتبه ی اول فرق به وجود اورد.به پیروزاش جلوی جک نیکلاس درمسابقات >.میجرز<< همفکرنمی کند ، در ضمن حواس اش به چندین میلیون دلاری هم نیست که این یک ضربه به معاملات اش اضافه می کند.فقط به کاری که بایدبکند ،فکرمیکند.همان یکضربه.کاری که یک میلیون بارکرده است.

 

همین قوانین برای شما هم درلحظه هایی که اضطراب می آید سرغ تان،جواب می دهد. شما هم می توانید به بازیکن ماهری تبدیل شوید .فقط روی کارتان تمرکزکنید،تلفن رابردارید ،دست تان رارو به بیرون بگیرید وسلام کنید،به چشمان مشتری تان زل بزنید و بگویید برگه راامضا کند.نگذارید ذهن تان به همهمه ی دیوانه کننده ای از مسائل اغراق شده تبدیل شودکه معمولااشتباه و منفی هستند.

۵٫خودتان رابه ترس عادت دهید

یک سازمان که ازهرسازمان دیگری بهترتوانسته باواکنش درونی ترس درمامبارزه کند،ارتش است.اگریک ادم عادی ازسخنرانی بترسد،تصورکنید یک نوجوان نامنظم وشلخته چه واکنشی به تیراندازی وحمله ازطرف شورشیها نشان میدهد ؟ ارتش،این نوجوانانی را که هیچ وقت ازآغوش مامان شان دورنشده اند،تحویل می گیرد وازطریق آموزش نظامی تبدیل شان می کندبه جنگجویانی بی باک.

به عنوان بخشی ازاین تحولات،تازه کارها رامعرض ترس، فشار واسترس تمام نشدنی و دائم قرار می دهند.نتیجه چیست؟سربازان آینده بهترس عادت می کنند.حالاوقتی هزارن کیلومتر ازخانه دور هستند و در افغانستان اند ،درزمان آتش بار گلوله ها دنبال جایی برای فرار نمی گردند.

برای اینکه با اتش دشمن روبه روشوید وباز هم به سوی اش بدوید،نیازبه مغزی  کاملا هک شده دارید.ولی اگربتوانید مغزتان راتمرین دهید تاسمت گلوله ها وبمبها بدود ،تصورکنید تربیت ان برای دویدن سمت صحنه،تماس بامشتری یا تعدادی غریبه چه قدرراحت خواهدبود.

این فرایند برای من دربچگی و تحت تربیت گروهبان دوم،یعنی پدرم، شروع شد.اولین بازی ام درلیگ بیسبا ل بچه ها ، وقتی پرتاب کننده توپ را می انداخت،دائم ازمحوطه بیرون می پریدم.این واکنش طبیعی مغزم برای دفاع درموقعی بود که توپ سمت من به پروازدرمی امد.ولی این کارخوبی برای بازی بیسبال نیست.

علاوه بر این نظرپدرم مثل دختر ها بودم

قطعاپدرم قرارنبود درحق هیچ پسری دخترواری پدری کند،برای همین شنبه ی بعدی برد م  زمین  بیسبال تاضربه زدن رابا من تمرین کند. این دیگرمثل شهربازی نبود ، اصلامشتاق این گشت وگذارپدروپسری نبودم.

گفت :خب، بایست انجا .پای ات راهم از ان جا بیرون نگذار.برای ام مهم نیست توپ کجاست. نبینم پایات را بیرون بگذاری.شنیدی چی گفتم؟

شنیدم چی گفتی.ولی صدای لرزش زانوهایام رابهتر می شنیدم.بایک توپ سبک شروع کرد وصاف پرتاب کردسمت من.خودم راجمع و جور کردم ،ولی توپ خوردبه من.خب ان توپ پلاستیکی درد نداشت. پدرم بارها وبارها ان راسمت من پرتاب کرد. هرچه بیشترتوپ را پرتاب می کرد،کم تر خود مراجمع می کردم یاتکان می خوردم.

بعد توپ را به سمت زمین پرتاب می کرد تا بتوانم به ان ضربه بزنم.هر ازچندگاهی توپ راعمدا سمت من می انداخت ،ولی من مثل مجسمه  خشک ام زده بود.

بعد، یک توپ  تنیس دراورد و همان  قبلی هارا بااین توپ تکرار کرد.توپ تنیس درد بیش تری داشت، ولی نه آنچنان.به حرکت توپ سمت خودم عادت کردم تا اینکه دیگر ازجای ام تکان نخوردم.

گفت: خب ،حالا میخواهیم ازیک توپ بیسبال استفاده کنیم.

با دیدن  قیافه ی من ادامه داد: ببین نمی خواهم توپ رابهت بزنم، ولی اگرتوپ هم بهت خورد مه منیست ، اوکی؟

شک داشتم.

ادامه داد: یک چیزی بهت می گوییم ، اگر سه بارتوپ رابهت زدم ، تقریبابعد از یک تمرین طولانی ضربه زدن، فقط یک بار توپ رابه من زده بود و دیدم که درواقع دوست داشتم توپ به من بخورد تا فاصله ی زمانی بین خودم و یک تکه پیتزای پپرونی را کمترکنم.ازمحوطه فریاد زدم. : شد دوتا، یکی دیگر بهم بخورد میرویم پیتزا میخوریم .

بعد از ان خیلی تمرین کردیم وهمیشه راهی برای سه باربرخورد با توپ پیدا می کردم . در واقع آن قدر به برخورد توپ عادت کرده بودم که این موضوع تبدیل شدبه بزرگ ترین نقطه ی  قوت ام دربیس بال.ازبین جمعیت بیرون  می امدم تا توپ به من بخورد.اینکار،پرتاب کننده ها رادیوانه می کرد.بنای بازی ام را روی این گذاشته بودم که بیش ازتعداد ضرباتی که ماهجم بازی میزنند،با توپ برخورد کنم.

بزرگترین ضعف ام تبدیل شد  به نقطه ی قوت ام.چون خودم رابه ان عادت داده بودم.درنتیجه دیگرازان نمی ترسیدم. شماهم می توایند همین کاررا در مورد ترس هایتان بکنید. کاری راکه ازان می ترسید بارها وبارها انجام دهید تاوقتی به مغزتان یاد دهید که دیگرازان موضوع نمی ترسید.نه تنهاترس ، قدرت اش راجلوی تان از دست می دهد ، که به چیزی تبدیل میشودکه بین موفقیت شما و میانه حال بودن بقیه فرق به وجود می  آورد.

۶٫ترس و شکست را تبدیل کنید به یک موضوع تفریحی

وقتی فقط ۲۰سال داشتم وارد کار املاک ومستغلات شدم .آن موقع هیچ تجربه و دانشی درمورد آن کسب و کارنداشتم.کارمراازپایه وبه صورت کاملا تازه کارشروع می کردم.

دراولین سمیناراملاک ومستغلات ی که شرکت کردم،سخنران را دعوت کردم به ناهاروازاو بهترین نکته درمورد موفقیت دراین صنعت راپرسیدم.

گفت:بهترین نکته ؟حتمابروشکست بخور.خیلی زیاد.

گفتم چی ؟ فکرمی کردم ایده ی کلی موفقیت این است که ازشکست دوری کنم.

 کلید موفقیت ،شکست عظیم است .هدف شمااین است که بیشتر ازرقبای تان شکست بخورید.

گفت : نسبتا برعکس . کلید موفقیت ، شکستی عظیم است.هدف ات باید این باشد که بیشتر از رقبای ات شکست بخوری . در اغلب کسب وکارهاهرکسی که بیش تر و سریعترشکست بخورد، برنده می شود.

هنوز گیج بودم .تاجایی که به من مربوط می شد ،  شکست چیزی بود که باید تاجای ممکن ازآن دوری شوی.

برای این که موضوع رابرای ام روشن کند ، یکد ستمال سفره برداشت و خودکاری بیرون آورد.گفت:زندگی ، رشد وموفقیت مثل آونگ هستند.نموداری ساده روی دستمال سفره کشیدوتوضیح داد:ازیک طرف ، شکست ،رد شدن،باخت،درد و ناراحتی وجود دارد.در طرف دیگر،موفقیت، مقبولیت ، پیروزی، لذت وشادی هستند .اگرهنوزدرزندگی سرپاباشی،شکست ودرد زیادی تجربه خواهی کرد . ولی از طرفی موفقیت و شادی زیادی هم گیرت نخواهد امد .

ادامه داد: اغلب مردم درطول زمان می فهمند چگونه دریک منطقه ی امن وکوچک کارکنند .به ان اونگ اجازه میدهند که درمسافت کمی از درد ،ردشدن وشکست نوسان کند وبنابراین مقدار کمی لذت، ارتباط  وموفقیت رادرطرف دیگرش به دست می اورند.

نکته ی کلیدی این است که نمیتوانید یک طرف اونگ رابدون تجربه ی طرف دیگرش به دست آورید.این اشتباهی ست که اغلب ادمها می کنند.فکر می کنند می توانند بدون شکست خوردن به موفقیت برسند، بدون دلشکستگی،عشق بورزید و بدون احساس ناراحتی،شادی کنند.همانطور که مطمئن هستیم قانون  جاذبه هست ، به همان اندازه  می دانیم این اونگ موفقیت وشکست هم وجود دارد.

اضا فه کرد:الان واقعانمیتوانی کنترل طرف موفقیت رابه دست آوری.چیزی راکه دنبال کنی ازتو دوری میکند.ولی میتوانی کنترل یک طرف اونگ رابه دست بگیری که ان ،طرف شکست و ردشدن است.به همین خاطراست که بایدان اونگ رابه شدت .وبه بیش ترین مقدارممکن به نوسان در آوری.برو شکست بخور. شکست بزرگ.شکستی  سریع.<<

چیزی برای ازدست دادن نداشتم،بنابراین این توصیه رابه ظاهرقبول کردم.واقعا رفتم دنبال اش.تبدیل شدم به دیوانه ای که دنبال شکست می گردد.برای خودم استراتژی هایی برای گیرآوردن یک شکست بزرگ وسریع به وجود آوردم.خوشبختانه درزمینه املاک ومستغلات راههای زیادی هست.

یکی از این راه ها درلیست منقضی شده ها قراردارد.همانطور که قبلا گفته ام ، کسانی دراین لیست هستند که قبلاخانه شان رابرای فروش گذاشته اند وباکارگزاردیگری کارکرده اند،ولی خانه فروش نرفته است.به محض اینکه لیست ی باعنوان >> منقضی شده <<روی کامپیوترمی اید،بیشتر از۵۰کار گزارفوری تماس می گریند .تعجبی ندارد که فروشندگان،سریع عصبی می شوندومقابله بهمثل می کنند.طبیعی ست که مقدارزیادی ردشدن ،درد  و ناراحتی وجوددارد.

به غیرازاین، اف اس بی او یعنی املاک هم که ازطرف مالک ان فروش می رود ، وجود دارد.اینهاکسانی هستند که ان قدراز کار گزارهای املاک متنفرند که حتی نمیخواهند  خانه شان در لیست یکی ازآنها قرار بگیرد.اگر بخواهی با انها  روبه رو هم شوی به مقدارزیادی درد،ناراحتی، باخت، رد شدن وشکست برمیخوری.

وقتی کارم باهمه ی آنها تمام شد ،ماشین ام راانتهای خیابان پارک کردم  و ازآن امدم بیرون.دفترچه  ای با۵۰ گزینه با خودم اورده بودم.تا وقتی کل آن ۵۰ گزینه رابررسی نکردم، به خودم اجازه ندادم سوار ماشین شوم.بعد،رفتم  وزنگ تمام خانه ها را ز دم .این روش باعث ریشخند های عصبی، پارس کردن و گاز گرفتن سگها ،محکم کوبیدن درها وپرتاب سنگ هاازطرف بچه های ان طرف خیابان می شود.خیلی جالب است.

بعد، برای آخرین تکه ی>> کیک درد<<رفتم دفترم.بین۵تا ۹ شب ساعتهای پول محسوب می شوند.برای چهار ساعت متوالی شروع کردم به تماسهای ازقبل هماهنگ نشده.چرا دران ساعت ؟ چون دراین ساعتها مردم، خانه هستند واحتمالا  شام میخورند.مردما زاینکه موقع شام تماس بگیرید خوش شان می آ ید.درد ، رد شدن وناراحتی زیادی هم این جوری به وجود می  آید.

ولی حدس بزنید چه می شود؟

اول ازهمه این که شکست برای تان راحت تر می شود  . دیگررد شدن آزارتان نمیدهد. ازاین کاریک بازی ساختم. یک جورهایی این کار تبدیل شد به یک شوخی.

ناگهان اتفاق دیگری افتاد. آونگ شروع کرد به برگشتن.

بعضی از آنهایی که درلیست منقضی شده هابودند، خانه شان رابامن لیست کردند.

بعضی ازآنهایی هم که ازکارگزارها متنفربودند، تغییر عقیده دادند وخانه شان رابا من لیست کردند.

و بعضی از انهایی هم که باان ها تماس ازقبل هماهنگ نشده گرفتم یا به صورت غیرمنتظره رفتم درخانه شان دنبال فروش خانه شان بودند وخانه شان رادرلیست من قرار دادند.

این جوری بود که توانستم دریک دفتر۴۴کارگزاری،بهتراز همه عمل کنم ….وسال بعددر شهرپیروزشوم ونسبت به به بقیه ی جمعیت۳ هزار نفری کار گزارها بهترعمل کنم. آماده بودم شکست بزرگی  تجربه کنم ودر نهایت عاشقاش شد. در حقیقت این کار،یک جورهایی اعتیاداوربود .چن میدانستم عامل کنترل کننده ی موفقیت بزرگترمن محسوب میشود.

اگرمیخواهیداونگ تان مقدار بیشتری درنوسان باشد،باید با  تجربه ی شکست بزرگ تری شروع کنید.این جوری به این موضوع فکرکنید.مرحله ی اول رشد این است که بدانید ردشدن وشکست مسائل بدی نیستند .بااین طرزفکر اززیرسایه ی ترس خارج می شوید.

مرحله دوم این است که بپذیرید شکست بخشی از سفرتان محسوب میشود.چیزی ست که خیلی ازفروشند ها و کارافرین هاخوب باان مواجه شده اند.ان ها شکست را دوست ندارند، ولی قبول کرده اید که شکست ،  بخشی ازفرایند محسوب میشود .

موفق ترین فرد کسی ست که بیشترین شکست را تجربه کرده است. بروید  و شکست بخورید.

ولی برای برترشدن چه کار باید کرد؟برتری یعنی وقتی واقعاغیرقابل توقف می شوید وبیش ازهر شخص دیگری رشدمی کنید. ان وقت است که به مرحله ی سوم رسیده اید.وقتی ست که دیگر فقط شکست راخوب نمی دانیدوبخشی ازفرایند حساب اش نمی کنید، بلکه واقعادوست اش دارید ودنبال اش هستید، برای اش جشن میگیرید وبرای کسب شکست بیشترجلومی روید.این وقتی ست که کل مقاومتهاازبین میروند و اونگ، کاردیگری نداردجزنوسان عظیمی به سمت موفقیت،ثروت و شادی.

تاالان،اگربه اخر هفته یاماه برسم ودرمساله  ای شکست چشمگیری نداشته باشم ، دیوانه میشوم .چرا؟چون دنبال موفقیت های بیشتری هستم. چه طورمیتوانم به دست آورم شان؟ باشکست بیشتر .یادتان باشد ، کلید موفقیت ،شکستی عظیم است.

بروید /شکست بخورید.

دیوانگان ثروت ساز – دارن هاردی

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram
برچسب ها :