مربی زندگی ام پدرم ،مربی فوتبال اش دردانشگاه ایالتی کالیفرنیا بود.پدرم درکل زندگی ،صدای اش می زد مربی.مربی دریک شهر مختص کشاورزی درایالت آرکانزانس بزرگ شده بود وهشت خواهر وبردار داشت.او درشرایطی که فقر مطلق راتجربه میکردند ، پیشرفت کرد واولین مثال از یک آدم خودساخته شد.بعدازمربیگری فوتبال رفت سراغ کاراملاک ومستغلات وبعد، پدرم همبهخاطر او وارد این کارشد.کسب وکاررا مثل یک مسابقه ی بوکس خشن می دید وبه شرایط مالیا ش به صورت تابلوی اعلام نتایج نگاه میکرد.درطول سالها ،مربی توانست چندصد واحد اپارتمان بخرد وثروت حیرت اوری دست و پاکند .
یکبار که به خلیج سن فرانسیسکو رفته بودم ، پدرم خواست همراهش به ملاقات مربی برویم .مربی آن موقع۷۰ ساله بود و داشت باسرطان مبارزه می کرد.ان وقت ها دیگر به سختی میتوانست سرش رااز روی بالش بلند کند. ولی هنوز میتوانست حرف زند و مانشستیم یک ساعت خاطره گفتیم وخندیدیم .داستانهای قدیمی تعریف کردیم و خیلی ازموفقیت های اش را درزندگی،یادش آوردیم .
وقتی خواستیم برویم، خداحافظی کردیم وداشتم همراه پدرم از در می رفتم بیرون که صدای گرفته ی مربی راشنیدم که می گفت>> دارن !دارن!<<
با کلی فکر وخیال بد، فوری برگشتم پیش اش . دست های امرا روی میله ی تخت اش گذاشتم وخم شدم سمت صورت اش .
پرسیدم:>>چیزی شده مربی؟<<
ساعت دستهای اش رارساندبه من و محکم مرا گرفت و برای اولین باردر ان روز سرش را ازروی بالش بلند کرد تازل بزند به چشم های ام. باچهره ای عبوس نگاه ام کرد وگفت :>>سوراخ دعا را گم نکن <<
سوراخ دعا را گم نکنم؟
مطمئن نبود م درست شنیده باشم .از چه نکته ای غافل شده بودم ؟نکته ای وجود داشت؟
ادامه داد:من چند تاخانه داشتم خیلی خانه.چیزی که احتیاج داشتم آدم های بیشتری بود.روابط بیش تر..
نفس گرفت.
تند گفت:من پول جمع می کردم. پول ! دل . باید دل جمع می کردم.نفس دیگری کشید و من دیدم با این نفس،چشمهای اش ابی روشن شد :من نتایج اشتباه ی گرفتم دارن.بازی اشتباهی رابازی می کردم.
دران موقع ، دست های مربی سابق فوتبال ، کار کشته ی املاک ومستغلات ،مردی که در آخرین لحظات زندگی اش بود، من را رهاکردند و دوباره سرش را گذاشت روی بالش وخیره شد به سقف ویک باردیگرجمله ای را تکرار کرد که نمیدانم به من گفت یا به خودش>>سوراخ دعارا گم نکن <<
اب دهانم را به سختی قورت دادم:حواس ام هست مربی. ممنون . حواسام هست.
آن روزآخرین باری بود که مربی را می دیدم.ولی هیچ وقت حرف های اش رافراموش نمی کنم .حالاباان حرف هازندگی می کنم وبااحترام به شما منتقل میکنم.
سوراخ دعارا گم نکنید. روزتان راصرف چیز هایی کنید که می خواهید درستایش تان از همان چیزها اسم برده شود.
بزرگ تر ، بهتراست؟
خیلی ها آرزوهای شان رابااشتیاقی بی پروا دنبال می کنند و جاه طلبی شان بر می گردد به سمت خودشان تا آزارشان دهد ،همان طورکه این موضوع برای مربی اتفاق افتاد.
قبل ازانکه به خاطر >> بیشتر<< کاری را بیشتردنبال کنید،صبر کنید و از خودتان سوال مهمی بپرسید : بزرگتر بودن اوضاع رابهتر میکند؟
این سوالی ست جدی و مهم که باید در نظر بگیرید.اگرجواب تان بلافاصله مثبت است،ازشما میخواهم وقت بگذارید ودراین مورد مطمئن شوید. به خودتان یاد آوری کنید چی برای شمااز همه چیزمهمتراست؟آزادی ؟عشق؟خوشبختی؟سلامتی؟روابط؟وقت بیشتربابچه ها،همسیریا دوستان؟
حالاازخودتان بپرسید، دنبال چیزبیشتری بودن دربه دست آوردن آن چه می خواهید ،کمک می کندیانه؟اگرکمک می کند،پس باتمام توان تان بروید دنبال اش .
ولی اگر این کار، شمارااز چیزی که می خواهید،دورمی کند ،پس خیلی مراقب باشید.
جاه طلبی، چیزفریبنده ای ست. می تواند باعث سرعت گرفتن قطار وحشتتان شود،برای رشد،مقاومت و درک توانایی های تان جاه طلبی میخواهید.ولی درضمن می تواندازمسیرخارج تان کندونابودتان کند. جاه طلبی تان می گوید دنبال هر چیز پر زرق وبرق بروید،هرموقعیتی رادنبال کنید و دائم دنبال چیز های بزرگ تر باشید ،ولی در ضمن میتواند باعث شوداززندگی تان دور شوید.پدیده ای بزرگتر میتواند به معنی وقت کمتربرای خانواده یاآزادی کمتروشما را زندانی خواسته های بزرگ تان نگه دارد.
از اعتراف به آن جورجاه طلبی نمی ترسم.گذشته ی خود خواهانه ای داشتم . به سختی یاد گرفتم بعضی وقت ها چنان عاشق مقصد می شویدکه فقط می فهمید سفر خسته تان کرده که هم زمان فهمیده ایدمقصد ، ارزش اش را نداشته.
دیوانگان ثروت ساز – دارن هاردی