یک روزعصر اوایل کارم در املاک ومستغلات،بعداز کار به جایی برای خوش گذرانی رفتم تا بعد از گذراندن یک روزوحشتناک،یکی از دوستان ام راببینم.اشتباه نکنید، درزمان شغل املاک و مستغلات روزه ای وحشتناک کم نداشتم ولی آن واقعا”دیگر نوبربود.از صبح تاشب جواب منفی شنیده بودم واز نظراحساسی آزار دیده بودم . نمی خواهم وارد جزییات شوم، ولی آخرین تماس ازطرف اصلی ترین دشمن ام بود >یعنی یک کارگزار املاک رقیب و کاملا” حال به هم زن به من زنگ تاباخوشحالی بگوید که مالک ملک با ارزشی که هر دویمان دنبال اش بودیم تصمیم گرفته بااو کار کند. نه بان برای بدتر کردن ماجراشروع کرد به تعریف چند موضوع ناخوشاند که صاحب آن ملک در مورد من به او گفته بود
خیلی دردناک بود.نه تنها باخته بودم که به رقیب باخته بودم . داشت با لذت فراوان این شکست را به رخ ام می کشید و درنهایت فقط محض تفریح ، دست ام انداخته بود.
قبل از آن ازدوست ام برسد و صندلی انتخاب کند ، داشتم اتفاق های ناخوشایند وخیلی بد آن روز را می شمردم .سلام و احوال پرسی که کردیم ،فوری پرسید چیزی شده ؟ حتی احتیاجی نبود به روز بدی که داشتم اشاره کنم. همه چیز تابلو شده بود روی صورت ام .
جای این که شروع کند به گفت و گوی احساسی با من و بگوید :>> دفعه ی بعدی حتما” بهتر عمل می کنی >> از مقاله ای گفت که تاز گی ها در نیوز ویک خوانده بود . از آن لحظه به بعد ،آن مقاله نظرم را درمورد کل نظر مردم عوض کرد.
آن مقاله می گفت در خاکسپاری هر آدمی که زندگی طولانی به عنوان یک شهروند ،دوست یاانسان خوب داشته ، به طور متوسط فقط ده نفر آن قدر به او اهمیت می دهند که برای اش گریه کنند.
ده نفر همین .
شگفت زده شده بودم . گفتم : چی ؟ منظورت این است که من کل عمرم را کار کنم وجان بکنم که خوب باشم و باعث خوشالی و لذت بقیه شوم تا دست آخر فقط ده نفر آن قدر به من اهمیت دهند که برای ام گریه کنند.؟
سرش را رو به پایین تکان داد وچیزی که در ادامه گفت ماجرا را بدتر کرد.
آن مقاله درضمن می گفت عامل اولی که تعیین میکند ، چند نفر در محل خاک سپاری تان حاضرمی شوند …
صبر کنید … آب و هواست؟
بله، یعنی اگر در روزی که بدن تان جزیی از زمین می شود،باران ببارد ، بیش از پنجاه درصد از آن هایی که قراربود به مراسم خاکسپاری بیایند ، مستقیم می روند به مهمانی های شان می رسند.
ازنظر من این واقعا” ترسناک است.
مهم نیست چطور زندگی کرده ام ، چقدر بخشیده ام ،دوست داشته ام ، چه قدر خوب زندگی کرده ام … آب و هوا تعیین می کند که چند نفر در آخرین لحظاتی که بیرون اززمین هستم ،بالای سرم می آیند . قراراست چند قطره باران اهمیت بیش تری داشته باشد نسبت به کل زندگی من ؟
تحقیرشده بودم .برای یک لحظه . وبعد ، انگار خلاص شدم .
کل نظرم نسبت به زندگی به خاطر کسب رضایت بقیه باآن مکالمه عوض شد.اگر خودم را نسبت به طرز فکر مردم درباره ی خودم مسوول میدانستم که آیا کاری را که انجام می دهم قبول می کنند یا نه، کل کاری را که می کنم این است که آیا آن شخص جزو آن ده نفری است که درمراسم خاکسپاری من گریه می کند یانه؟ با این کار ، فوری،جواب منفی شان قدرت اش را روی احساسات من از دست می دهد.
از آن موقع به بعد ،قبل از بر قراری هر تماس یا بعد ازهر تماسی که درآن جواب منفی شنید ه ام، ازخودم می پرسم:>> این باوردر مراسم خاکسپاری من گریه میکند؟<< و اغلب مواقع،جواب این است : >> شک دارم حتی ازچند کیلومتر ی اش رد شود <<
این کل ماجرایی بود که باعث شد دیگر به طرزفکرمردم درباره ی خودم فکر نکنم .
اسم این فرآیند را گذاشته ام >. کنترل احساسات << این کار یعنی ببنید نظرات بقیه چه قدر برای تان مهم است . در بیشتتر مواقع ، کنترل احساسات یعنی آن نظرات مهم نیستند .
کنترل احساسات ،فوری باعث ازبین رفتن اضطراب ،نگرانی و ترس می شود. از نظر احساسی رهایی بخش است. ولی اثرش روی کسب و کار تان حتی از این هم عمیق تراست. راحت تر تصمیم های بهتری می گیرید وشفافیت جدیدی راکشف می کنید .کنترل احساسات ،باعث شده قطاروحشت من آسان تر ، راه اش را برود.
یکی ، >>کنترل احساسات << را جور دیگری برای ام توضیح داد و اسم اش را گذاشت قانون ۱۸-۴۰-۶۵٫
وقتی هجده ساله هستیم درمورد طرزفکرمردم نسبت به خودمان بیش از از حد نگرانیم.به نظرت فکر می کند می بامزه ام؟ مرا دوست دارند؟فلانی ازدست ام عصبانی ست؟
پشت سر ام شایعه درست کرده اند؟ بعد ،وقتی می رسیم به چهل سالگی،دیگرنگران شایعه ها و نظرهای بقیه نیستیم . درنهایت ازنگرانی درباره ی طرز فکر مردم نسبت به خودمان دست می کشیم .
ولی وقتی به شصت و پنج سالگی می رسیم تازه می فهیمیم :این مدت هیچ کس واقعا” به ما فکر نمی کرده .
بیایید با واقعیت روبه رو شویم .مردم اغلب مواقع به شما فکر نمی کنند .مشغله های خودشان را دارند و فکر خودشان هستند.اگر در موردشما فکری کنند،فقط به این موضوع فکرمی کنند که شما باعث میشوید آن ها چگونه به نظر برسند.
نباید تا ۶۵سالگی منتظرباشید که متوجه این موضوع شوید. وقت زیادی از زندگی های مان راصرف نگرانی در مورد ر دشدن ازطرف بقیه می کنیم . دراین دام نیفتید . احساسات تان را کنترل کنید. نگذارید آدم هایی که در زندگی تان مهم نیستند ، مهم شوند.
دیوانگان ثروت ساز – دارن هاردی