این ۱۰نکته که به آنهااشاره شده است به شما کمک می کنند که آرزوها ورویاهایتان را به حقیقت تبدیل کنید.
۱-فقط و فقط به رویایتان فکر نکنید .به آن جامل عمل بپوشانید
ضعیف ترین کارها باز هم از قوی ترین فکرها قویتراست
معمولا”هدف هایتان با بروز مشکلات و چالش ها ی جدید گم می شوند ،مگر این که آن ها را بنویسید
<< برنامه هایتان را بنویسید … این کار به افکار و خواسته های نا منظم تان پایه و اساس درستی می بخشد>>
ناپلئون هیل
۲-برای لحظه ای واقعیت را رها کنید
وانمود کنید همه چیزیک بازی است و قوه تخیل خود را رها کنید .
بگذارید خود دورنی تان مدتی خودش را نشان بدهد ، سرکوبش نکنید .به این فکر کنید که اگر همه منابع وقدرت های عالم را داشتید ، چه کاری می کردید؟ دوست داشتید به چه چیز هایی می رسیدید .
>> طرز تفکری که شما را به این جایی که هستید رسانده ، قطعا”شمارا به جایی که دوست دارید برسید ،نمی رساند<<
البرت انیشتن
هیچ گاه توانایی های خود را پیش داوری نکنید . بگذارید افکارتان جریان پیدا کنند. ایا احساس میکنید پریشان خاطر شده اید؟ بگذارید تخیلاتتان کمی پرسه بزنند. اگر همین الان یک قول چراغ جادو بیاید و برای شما امکان رسیدن به ده آرزو را فراهم کند، چه میکنید؟
۳- همیشه برای هدف های بزرگ تلاش کنید
انسان های متوسطی که حتی از جاهای کوچک شروع کرده اند ،به انسان هایی تبدیل شده اند که جهان تغییر داده اند . هر چیزی که بتوانید آن را در خود ببینید و از صمیم قلب آن را بخواهید ، می تواند برایتان به حقیقت تبدیل شود.
<< اگر ذهتان بتواند چیزی را باور کند ، پس میتواند به آن برسید>>
ناپلئون هیل
ذهتان ابدا به این فکر نمی کند که هدفهای شما چقدر بزرگ یا کوچک هستند . اگر در ذهن تان هدف های کوچک داشته باشید به همان هدف های کوچک می رسید . همین موضوع در مورد هدف های برزگ صدق خواهد کرد . شاید باورتان نشود که رسیدن به هدف های بزرگ ، به اندازه هدف های کوچک شما از شما وقت و انرژی می گیرد . پس به سوی هدف های بزرگ .
وقتی بالرد همیلتون ،بزرگ ترین موج سوار آمریکایی در نشریه موفقیت مصاحبه کردم ، این چنین گفت : << همه می توانیم هدف های خود را طوری بزرگ و جسورانه انتخاب کنیم که تخیل مان اجازه می دهد .وقتی از تخیل بی بهره باشید خیلی سخت است که هدفی داشته باشید>>
باید رویا و قدرت تخیلی داشته باشید که به شمابگوید << بیا این هم یک هدف بزرگ. پیشبه سوی روبه رو شدن با آن>>
در انجیل آمده است که<< بخواهید وطلب کنید تا بهشما داده شود .بگردیدتاپیدا شود. در بزنید تادربه روی شما گشوده شود>>
به خودتان این اجازه را بدهیدکه رویاهای عظیمی داشته باشد و ریسک های بزرگی انجام دهید. اگر قرار بود موفقیت تضمین شود ، دیگرکسی به دنبالش نمی رفت. اگر در نمایشنامه زندگی، میتوانستید دیالوگ های نقش خودتان را بنویسید ،چه نقشی را انتخاب می کردید ؟چه کارهایی وجود دارد که همیشه دوست داشته اید،انجام شان دهید.اما هراس و ترس زیاد مانع آن شده است؟چه کاری باعث میشود حتی فکرکردن به آن هم شما رامضطرب کند؟
از شما سرفرازی و سربلندی انتظار میرود. خودتان هم این انتظار را از خودتان داشته باشید . مسئولیت شما این است که استعداد های خود را شکوفا کنید . بایدبه بهترین جایگاهی که می توانید در آن بایستید ، برسید.
اگر انتظارات کمی داشته باشیدبه همان چیزهای کوچکی می رسید که فکرش را کرده اید ، نه بیشتر .
<< هدف ها یتان را کوچک انتخاب نکنید . اگر به هدف های بزرگ احساس نیاز نکنید ،انسان بزرگی نخواهیدشد.<<
جیم ران
۴-با دید مثبت صبحت کنید
در باره چیزی که می خواهید به آن برسید صحبت کنید .نه چیزی که ازآن فرار می کنید.
مثلا” نگویید:<< من می خواهم ۵ کیلو وزن کم کنم >> بگویید :<< من تا یک ماه دیگر به وزن ایده آلم خواهم رسید .>>
نگویید :<< می خواهم زندگی زناشویی ام را بهترکنم .>> بگویید:>> رابطه گرم و صمیمی با همسرم دارم .>>
۵-جملات تان را با (( من هستم )) شروع کنید
نگویید :<<می خواهم یک میلیونر شوم<<چون ذهن شما روی مسیر رسیدن به آن هدف تمرکز میکند ،نه خود میلیونر شدن بگویید:<< من تا پنج سال دیگر میلیونرمی شوم >>
۵-درباره اهداف تان اطمینان پیدا کنید
خیلی از انسان ها هدف هایی را انتخاب میکنند و به نظرشان می رسید که هدف های درستی را انتخاب کرده اند . هر چند علاقه چندانی به آنها ندارند. به هدف هایی فکر کنید که از صمیم قلب آن ها را دوست دارید اجازه ندهید همکاران تان،خانواده یا جامعه ای که در آن فعالیت میکنید، ایده آل هایشان را به شما تحمیل کنند .اگر هدف هایتان را از ته دل تان نباشد،خلاقیتی به کمک تان نخواهد آمد. این موضوع در نهایت شما را عصبی می کند و باعث میشود ، فکر کنید که انسان ناموفق و یا حتی شکست خورده ای هستید.
<< خطرناک ترین واقعه برای اغلب ما این نیست که چون اهداف مان خیلی بزرگ هستند،به آنها نمی رسیم .بلکه خطرناک ترین واقعه این است که به هدف های کوچک مان نرسیم >>
میکل آنژ
۷٫مطمئن شوید اهداف تان با ارزش هایتان تناقضی نداشته باشد.
برخی هدف های ارزش پیگیری ندارند . باید مطمئن شوید که ارزش هایتان را به خاطر مسئولیتی زیر پا نگذارید . در واقع هدف هایتان باید با ارزش ها و استاندارهای شما همخوانی داشته باشند. اگراینطور نباشد ،به زودی خواهید دید که علاقه خود رابه آن هدف از دست خواهید داد.
<<موانع ما را نابود نمی کند. بلکه باعث می شوند که تصمیم های جدی تری بگیریم .کسی که مصمصم است دیگر نظرش عوض نخواهد شد>>
لئوناردو داوینچی
۸٫ازجنگیدن هراس نداشته باشید
بهترین روز زندگی روزی است که جنگ و مبازه ات را پیدا کنی.با دست کشیدن ازمبارزه همه ما تبدیل به انسان های تبل ، چاق وبی تحرک می شویم که هدف ، اشتیاق و توان خود را از دست داده اند.
هرکسی به یک حریف نیرمند وبا ارزش نیازدارد . در مورد آن فکر کنید:
بتمن شخصی مثل جوکر را داشت.
داود، جالوت را داشت .
اپل ، مایکروسافت را داشت و این روزها ، مایکروسافت اپل را دارد.
راکر، آپلو کرید را داشت.
یک حریف خوب دلیلی برای مبارزه است . شما را وادار می کند به اعماق وجودتان سر بزنید و مهارت ها، استعدادها، قابلیت های خود را تا حد ممکن قوی کنید . مبارزه، شخصیت تان را به چالش می کشد و به شما انگیزه می دهد.
من شما را با سوالاتم به چالش دعوت می کنم. چه چیزهایی در زندگی شما ارزش مبارزه دارند؟ به عنوان یک دشمن چه نقاط قوت و ضعفی در خانواده ، جامعه، صنعت ویا حتی دنیا می بینید ؟
مبارزه گر خودتان را پیدا کنید . بگذارید این دشمن خون شما را به جوش آورد. اجازه دهید، باعث شود تا جایی که می توانید با آن بجنگید.
من مبارزه و چالشی را دوست دارم که مارتین لوتر کینگ جوان به ما داد: ((اگر چیزی در زندگی تان پیدا نمی شود که حاضر شوید برایشان جان تان را بدهید ، شما لایق زندگی کردن نیستید.))
برای چه چیزی و چه کسی می خواهید شبانه روز کار کنید و زحمت بکشید ؟ برای چه چیزی حاضرید از جان تان بگذرید تا طبق گفته کینگ ، لرزش زنده ماندن را داشته باشد؟ به این پرسش ها پاسخ دهید و این برنامه را به مهم ترین برنامه زندگی تبدیل کنید. مبارزه ی خود را پیدا کنید.
- باورهایی که محدودتان می کند، رها کنید
یک داستان برایتان تعریف می کنم. خانواده ای توله سگ کوچک شان را همیشه با یک طناب هشت متری به درختی می بستند. سگ وقتی بزرگ شده بود، دیگر می دانست تا چه فاصله ای می تواند از درخت دور شود. بزرگ تر که شد ، ان خانواده تصمیم گرفتند که آزادش کنند ، اما فقط طناب را از درخت باز کردند و قلاده هنوز به گردن سگ بود . آن ها فکر می کردند سگ دیگر خوشحال و آزاد شروع به دودیدن میکند، اما او فقط تا همان هشت متر رفت و بعد ایستاد. آن سگ دیگر آزاد شده بود ، اما هنوز خودش متوجه این موضوع نشده بود.
- نترسید
به عنوان نکته آخرازشما می خواهم که بخش کوچکی از کتاب>> بازگشت به عشق >> ماریان ویلیا مسون که درپایین اورده شده، بخوانید.
>> برزگ ترین ترس مان این نیست که کامل نیستیم ، بلکه این است که ما بسیار قدرتمند هستیم . روشنایی ها یمان است که ما را می ترساند نه تاریکی ما >>از خودمان می پرسیم ، ما که هستیم که بخواهیم با هوش ، مستعد و شاهکار باشیم ؟ما اشرف مخلوقات خداییم.این کار درستی نیست که ما خودمان را کوچک نشان دهیم تادیگران احساس ضعف نکنند.همه باید بدرخشیم . همه به دنیا امده ایم که زیبایی و عظمت خدایی که درون ماجریان دارد را به دیگران نشان دهیم .نه این که فقط در بعضی ها این توانائی باشد.در همه انسان هااین توانائی وجود دارد . وقتی ما نورو روشنائی وجود خود را به دیگران نشان میدهیم،به دیگران هم این اجازه را میدهیم که همین کار را انجام دهند. وقتی ما از ترس های خودمان رهاشویم، حضورمان به صورت خودکار دیگران را آزاد میکند.