مرگ‌ اندیشه

28 می 2016 بدون دیدگاه

#فلسفه
همان‌طور که نیچه، یکی از بزرگ‌ترین فرزانگان تاریخ گفته است؛ «مرگ پایان زندگی است، ولی مرگ‌اندیشی آغاز آن.»
از لحظه‌ای که انسان به اندیشه مرگ می‌افتد، تازه زندگی راستین و واقعی‌اش را شروع می‌کند. نیچه می‌گفت اگر می‌خواهید زندگی [راستین]‌تان را آغاز کنید، خود را در یک آزمایش خیالی و ذهنی تصور کنید که در آن، مثلاً، فرشته مرگ در برابر تو حاضر می‌شود و می‌گوید فقط و فقط این فرصت را داری که نوشته روی سنگ قبرت را بنویسی و به محض اینکه آن را نوشتی، قبض روح می‌شوی؛ هر چه می‌خواهی بنویس ولی به این صورت: در قسمت اول جملات خود، آرمان‌هایتان را و در قسمت دوم، واقعیت زندگی‌تان را بنویسید، مثلاً بنویسید در اینجا کسی آرمیده است که می‌خواست با همه مهربان باشد (یعنی آرمانش این بود) اما دست به قتل زد (یعنی واقعیت زندگی‌اش این شد)؛ می‌خواست عالم بزرگی بشود اما تحصیلات مقدماتی را هم طی نکرد؛ می‌خواست متواضع باشد اما بیشترین تکبرها را از خود نشان داد و قس علی هذا. بعد نیچه می‌گفت که روی قسمت دوم جملات خود- یعنی روی قسمتی از جملات که واقعیت زندگی است- خط بکشید و از این لحظه به بعد طبق قسمت اول جملاتتان- یعنی طبق آرمان‌هایتان- زندگی را آغاز کنید. این‌گونه بود که نیچه می‌گفت «هر که سنگ روی قبر خود را بنویسد، زندگی واقعی را آغاز کرده است.» یعنی کاری به این نداشته باشیم که تاکنون و در سالیان گذشته واقعیت‌های زندگی با آرمان‌های زندگی ما فاصله داشته است، باید همه را کنار بگذاریم و بگوییم از این لحظه به دنیا آمده‌ایم و با آرمان‌هایمان زندگی کنیم. باید به یاد مرگ باشیم تا بتوانیم چنین کاری بکنیم.

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram