من به مدیر اجرایی یک شرکت به نسبت بزرگ که فروش سالانه اش بیش از ۱۰۰ میلیون دلار بود مشاوره می دادم.فیلیپ کارآفرین و موسس شرکت بود. شرکت کارش را خوب انجام می داد اما من بی تعهدی بی اعتمادی و بی اشتیاقی را در فرهنگ سازمانی شرکت او تشخیص دادم. از این موضوع خیلی تعجب نکردم چون فهمیدم فیلیپ بیش از ۵ سال است که به تعدادی از بخش های شرکتش هیچ سری نزده است!او با بیش از ۸۰ درصد از کارمندانش هیچ وقت رودر رو صحبت نکرده بود!همراه تیم مدیریتی اش در یک حباب زندگی می کرد.از فیلیپ خواستم فقطیک تغییر کوچک را دنبال کند:هفته ای سه بار باید از دفتر کارش خارج شود و در ساختمان شرکت قدم بزند.هدفش این بود که حداقل سه نفر را پیدا کند که کارشان را درست انجام می دادند یا چیز خوبی درباره شان شنیده باشد و بعد مراتب قدردانی خود را شخصا به آن ها اعلام کند.این تغییرات کوچک در رفتارش کمتر از یک ساعت در هفته وقت او را می گرفت ولی در طول زمان تاثیرات بزرگی داشت کارمندانی که فلیپ از آن ها قدردانی کرده بود شروع کردند به تلاش بیشتر تا تقدیر بیشتری کسب کنند بقیه کارمندان هم با دیدن این که تلاش بیشتر دیده و تقدیر می شود شروع کردند به بهتر کار کردن وتلاش بیشتری از خودشان نشان دادند.
اثر موجی ناشی از نگرش جدیدشان به تعاملات و برخوردهایشان با مشتریان سرایت کرد و باعث شد تجربه ی مشتریان بهتر شود و درنتیجه کسب و کارشان رونق بیشتری را تجربه کند و همین موضوع به نوبه ی خود غرور و افتخار کارکنان را بیشتر کرد
در طول یک دوره ی ۱۸ ماهه این تغییر ساده فرهنگ شرکت را ۱۸۰ درجه تغییر داد سود خالص شرکت طی همین دوره با استفاده از همان تعداد کارکنان و بدون سرمایه گذاری اضافی در بازاریابی بیش از ۳۰ درصد بیشتر شد تمامش به این خاطر بود که فیلیپ متعهد شد یک کار کوچک و به ظاهر ناچیز را در یک دوره ی زمانی مدام انجام دهد
اثر مرکب – دارن هاردی
برچسب ها :
سلام. ممنون از مطالب فوق العاده ای که تو این سایت قرار دادین. تقریبا همه مطالب سایت و دنبال کردم. مطالب خیلی جالبیه. نمی دونم این متن خونده میشه یا نه . ولی امیدوارم خونده بشه و کسی پیدا بشه که به من کمک کنه من واقعا از این زندگی خسته شدم همه تلاش خودمو تو این بیست و هفت کردم ولی هر دفعه به طریقی به در بسته خوردم دیگه واقعا نمی دونم چیکار کنم همه امیدمو از دست دادم . لطفا اگه کسی میتونه منو کمک کنه.