نیازهای اساسی انسان – بر اساس نظریه انتخاب ویلیام گلاسر – بخش اول

5 ژوئن 2018 بدون دیدگاه

مترجم و نویسنده مقالات آموزشی کارنیل

اعتقاد دارم به غیر از بقا که به میزان بسیاری وابسته به فیزیولوژی ماست، به لحاظ ژنتیکی این گونه برنامه ریزی شده ایم تا برای ارضای چهار نیاز روان شناختی ۱٫عشق و احساس تعلق ۲٫قدرت و پیشرفت ۳٫آزادی و ۴٫تفریح تلاش کنیم. تمامی رفتارهای ما همیشه در آن لحظه که دست به انتخاب می زنیم بهترین انتخاب ما برای ارضای  یک یا چند نیاز از این نیازهاست.

ادامه ی حیات، از جمله توان تولیدمثل در ژن های تمامی موجودات زنده، در گیاهان و حیوانات برنامه ریزی شده است. حیوانات سطوح بالاتر، در برخی از نیازها با ما مشترکند. مثلا سگ ها می توانند دوست بدارند و حتی گاهی حسادت کنند ولی مهرورزی و دوستی آن ها به شدت پیچیدگی، تنوع و گوناگونی عشق و دوستی انسان نیست. ژن های ما بیش از همه ی حیوانات سطوح بالاتر، ما را برای چیزی فراتر از بقا و ادامه ی حیات برمی انگیزند.

 

نیاز ما به عشق و احساس تعلق ، نه تنها ما را به سوی مراقبت و مهرورزی نسبت به کسانی که حتی نمی شناسیم سوق می دهد، بلکه ما را به جستجوی رابطه ی رضایت بخش با افراد خاص در تمام طول زندگی ترغیب می کند مانند همسر، اعضای خانواده و دوستان. برخی ژن های دیگر نیز ما را به سوی قدرت ، آزادی و تفریح می کشانند. به نظر می رسد نیازهای برخی از حیوانات مثل نهنگ و خوک دریایی و میمون ها که مغز بزگتری دارند شبیه به ماست. ولی هنوز برای مقایسه ی نیازهای آن ها با نیازهای ما اطلاعات کافی نداریم. البته حدس میزنم مشابهت های بسیاری بین نیازهای ما و آنها باشد. اگرچه نمی دانیم نیازهایمان چه هستند و ممکن است هرگز آنگونه که در این فصل توضیح میدهم از آن شناختی نداشته باشیم، از همان نخستین تنفس به هنگام تولد ، برای ارضای آن ها تقلا می کنیم و در تمام طول زندگی به تلاش ادامه میدهیم.

از آنجا که ما نسبت به جانداران دیگر ، متنوع ترین و پیچیده ترین نیازها را داریم ، دامنه ی احساسات ما نیز بسیار گسترده است. اما صرف نظر از میزان پیچیدگی احساسات ما ، چه احساس خوب داشته باشیم چه احساس بد، به یاد می آوریم که به هنگام تجربه ی احساس خوب یا بد چه می کردیم یا مشغول چه کاری بودیم و براساس خاطرات و یادآوری ها تلاش میکنیم تا جای ممکن، احساس خوب داشته باشیم و تا جایی که در توان ما هست از تجربه ی احساس بد اجتناب کنیم. بنابراین انگیزه ی ملموس تمام رفتارهای ما آن است که تا حد امکان از میزان و تعداد بیشتری احساس خوب برخوردار باشیم.

 

 

به تدریج که از شیرخواری به کودکی و سپس به بزرگسالی می رسیم متوجه میشویم داشتن احساس خوب ، مشکل و مشکل تر می شود و دلیل آن نیز پیچیده تر شدن روابط ما با دیگران است. برای نوزاد داخل هواپیما همه چیز ساده بود: «اگر دردی داری، جیغ و داد کن و تلاش کن مادرت را وادار کنی مشکل را حل کند.» اما درمورد کودک دوازده ساله ، موضوع پیچیده تر است: «درد را تحمل میکنم و تلاش نمی کنم مادر را به کاری که نمی تواند انجام دهد وادارم. اگر جیغ و داد کنم ، ممکن است رابطه ام با مادر را به خطر اندازم .» بنابراین اگرچه ما میخواهیم تا جای ممکن احساس خوب داشته باشیم و از درد و رنج اجتناب کنیم ، رابطه ی ما با افرادی که می دانیم به آن ها احتیاج داریم در انتخاب آنچه انجام میدهیم نقش مهمی دارد.

برای دستیابی به یک رابطه ی خوب ، اکثر ما حاضریم رنج زیادی تحمل کنیم ، چرا که اهمیت رابطه برای ما بیش از رنج بردن است. برای ایجاد، نگهداری و بهبود رابطه ها حاضریم خود را درگیر کارهای ناخوشایند طولانی مدت کنیم ، چراکه معتقدیم در نهایت به آدم هایی که به ان ها احتیاج داریم نزدیکتر می شویم و احساس بهتری خواهیم داشت. گاهی نیز بدون ضمانت برخورداری از یک رابطه ی بهتر ، اکثر ما حاضریم لذت خوش گذرانی خود را به تاخیر بیندازیم و یا درد و رنجی را تحمل کنیم فقط به این امید که با ایجاد این رابطه ، در آینده احساس بهتر و رنج کم تری را تجربه کنیم.

 

 

به هر حال حتی وقتی شاد هستیم ژن های ما توانایی احساس خوب داشتن ما را تنها به داشتن یک رابطه ی لذت بخش و مطبوع محدود نمی کنند. برای توضیح بیشتر آنچه در پایان فصل پیش مطرح کردم ، باید بگویم کارهایی وجود دارند و ما می توانیم برای لذت بردن انجام دهیم که نیازمند هیچ فرد دیگری جز خودمان نیست. ممکن است در حین انجام چنین کارهایی، افراد خاص را در ذهن تجسم کنیم ولی لذت بردن به آن افراد وابسته نیست. همین طور ممکن است از رنجاندن دیگران لذت ببریم. تحقیر دیگران روش متداولی است که اکثر ما آن را به کار میگیریم؛ این عمل نیاز ما به قدرت را ارضا می کند، اگرچه در این فرآیند نیاز ما به عشق و احساس تعلق نیز ناکام می ماند .می توانیم با انجام عمل جنسی بدون عشق ـــ تنها استفاده از بدن یک آدم دیگر برای لذت بردن ـــ نیاز خود را ارضا کنیم. می توانیم با استفاده از مواد مخدر، مغز خود را فریب دهیم. استفاده از مواد مخدر، احساسی ایجاد میکند مشابه احساسی که معمولا از ارضای واقعی نیازهای ما ناشی می شود.

جامعه ی ما به این دلیل کارآمد است که بسیاری از ما هیچ گاه از جستجوی خوشنودی و رضایتمندی دست نکشیده ایم. هرگز از این فکر دست نمی کشیم که ما به دیگران احتیاج داریم ، اگرچه می دانیم کنار آمدن با انسان ها کار آسانی نیست. در کنار یکدیگر و با هم برای بقا و زنده ماندن تلاش می کنیم؛ این کار ، یعنی همکاری با هم برای بقا آسان تر و موثرتر است و معمولا نسبت به زمانی که بخواهیم به تنهایی برای زنده ماندن تلاش کنیم احساس بهتری به ما می دهد.

البته برای ارضای نیاز به عشق و احساس تعلق خود نیز به دیگران احتیاج داریم کم کم متوجه می شویم اگر از قدرت خود برای کمک به دیگران استفاده کنیم احساس خوبی به ما دست میدهد و حتی در این فرآیند ممکن است به قدرت بیشتری دست یابیم. و هنگامی که به دنبال آزادی هستیم ، با این امید دست به این کار می زنیم که اگر خواستیم روزی برگردیم ، همیشه یک نفر هست که آغوشش را به روی ما بگشاید و ما را بپذیرد. ترجیح میدهیم با دیگران تفریح کنیم و با دیگران یاد بگیریم و بیاموزیم .این شیوه ی ایده آل برای ارضای نیازهای اساسی ماست، یعنی تلاش به نزدیک و صمیمی شدن با یکدیگر و حفظ نزدیکی و صمیمیت.

اگرچه احساس ناشی از لذت بردن از چیزهایی غیر از روابط انسانی می تواند شبیه احساس ناشی از لذت بردن از روابط انسانی باشد ، ولی فعالیت ها و اعمالی که به این احساسات مشابه می انجامد کاملا متفاوت اند.کسانی که هیچ رابطه ی صمیمی و نزدیکی با دیگران ندارند، تقریبا همیشه احساس تنهایی و ناراحتی میکنند. آنها مطمئن نیستند فردا احساس بهتری داشته باشند، چراکه فردا نیز همانند امروز تنها هستند.اینان برخلاف افراد شاد و خشنود ، بر لذت های کوتاه مدت تکیه میکنند. آدم معتاد به همان لذت آنی ناشی از مصرف مواد تمرکز دارد و اصلا این فکر از ذهنش هم عبور نمی کند که اگر پس از مصرف رانندگی کند ممکن است ماشینش را از فرط منگی و ناهشیاری به درخت بکوبد. افراد ناخرسند هنگامی که موضوع لذت مطرح است کاملا غیرمنطقی و نامعقول عمل می کنند و به جستجوی ارضای آنی هستند.

 

 

پس مراقب کسانی که خوش و شنگولند ولی دوستان نزدیک و صمیمی ندارند باشید. ممکن است آن ها خوش طبع و بذله گو باشند، ولی شوخی آن ها بیشتر تحقیر و ابراز نفرت است. اگر با چنین آدمی ازدواج کنید، خیلی زود هدف شوخ طبعی خصمانه ی او قرار خواهید گرفت و ممکن است تا آخر عمر از ازدواج خود پشیمان باشید. دنبال کسی باشید که دوستان خوبی دارد، با آن ها خوب رفتار می کند و شما نیز از بودن با ایشان لذت می برید. کسی که دوستان خوبی ندارد، راه و رسم دوست داشتن و مهرورزی را نمی داند.

اگر فرض کنیم که ما بیشتر مواقع احساس رضایت داریم و رابطه ی نزدیک خود را با کسانی که احساسی شبیه ما دارند نیز حفظ می کنیم، خود احساس درونی  ما با دقت بسیار بالایی خواهد گفت که تا چه حد نیاز به عشق و احساس تعلق خود را (و اگر با افرادی که برایمان مهم هستند همکاری کنیم ، سایر نیازهای دیگرمان را نیز) به طور رضایتمندانه ارضا میکنیم. هریک از ما سطح ارضای نیاز خاص خودش را دارد که به او می گوید این نیاز یا آن نیاز ارضا شده است و دیگر لازم نیست برای ارضای آن تلاش کند. در این خصوص در فصل پنجم، وقتی در رابطه با شدت (قدرت) نیازهای فردی بحث می کنم، بیشتر توضیح می دهم.

اگر صبح از خواب بیدار شدید واحساس کردید ناخوشنود و ناراحتید، مطمئن باشید یک یا چند نیاز از نیازهای پنجگانه ی شما در حد مورد نظرتان ارضا نشده است. برای مثال وقتی صبح با حالت سرماخوردگی بیدار شوید، درد ناشی از آن به شما می گوید که نیازتان به بقا و زنده ماندن از سوی یک عامل عفونی تهدید می شود.وقتی صبح با احساس تنهایی بیدار میشوید چون فرزند شما برای دانشگاه به شهر دیگری رفته ، در واقع نیازتان به عشق و احساس تعلق ارضا نشده است.

چنانچه منتظر دریافت خبر ارتقای شغلی خود هستید و قرار است امروز خبرش را بدهند ، حالت بی قراری شما به علت احتمال از دست دادن قدرت است. اگر ترفیع بگیرید ، خوشحال می شوید و اگر ترفیع نگیرید ، حال شما از اینکه هست بدتر می شود. اگر روی مرخصی خود حساب کرده اید و تصمیم دارید با خانواده ی خود به تعطیلات بروید و ناگهان متوجه می شوید طوطی تان گم شده است ، عصبانی میشوید ،چون تا طوطی را پیدا نکنید احساس نمی کنید برای رفتن از آزادی لازم برخوردارید. اگر قرار باشد برای تفریح ، تنیس  بازی کنید و ناگهان باران بیاید ، روشن است که نیاز شما به تفریح ارضا نشده و احساس سرخوردگی و ناراحتی شما می گوید که این نیاز ناکام مانده است.

بقا و زنده ماندن

هنگامی که نیازهای خود را بشناسید ، معمولا می توانید تشخیص دهید وقتی احساس ناخشنودی و ناراحتی دارید کدام نیازها ارضا نشده و وقتی احساس خوب و خشنودی می کنید کدام نیازها ارضا شده است. ممکن است شرایط به وضوح و روشنی مثال هایی که آوردم نباشد، ولی اگر کمی وقت صرف کنید ، میتوانید آن ها را شناسایی کنید.

تمام موجودات زنده از لحاظ ژنتیکی طوری برنامه ریزی شده اند که برای بقای خود تلاش کنند. واژه ی اسپانیولی  Ganas(به معنی شور زندگی) بهتر از هر واژه ی دیگری میل شدید به حفظ بقا را نشان می دهد. معنای این واژه ، سخت کوشی، پایداری و انجام هر کاری است که بقای فرد را تضمین می کند. و فراتر از بقا یعنی دستیابی به امنیت است.Ganas  صفتی بسیار ارزشمند است. اگر می خواهید کاری انجام شود فردی را به آن کار بگمارید که از این صفت بسیار برخوردار است. اگر در جستجوی همسری هستید که بتواند در تشکیل خانواده و ساختن زندگی با شما همراهی کند ، شخصی را انتخاب کنید که به میزان زیادی از  Ganas  (شور زندگی) برخوردار باشد و با او خوب رفتار کنید. سعی کنید از این همسر با انگیزه انتقاد نکنید وگرنه شور زندگی بر ضد شما به کار گرفته می شود.

جنبه ی دیگر بقا، بقای نوع بر پایه ی لذت جنسی است که از منظر ژنتیک عملکرد آن بسیار موفقیت آمیز بوده است. امروزه مناطق بسیار معدودی وجود دارند که با کمبود آدم مواجهند ، پس بقای نسل به خوبی انجام شده است. البته رابطه ی جنسی به غیر از حفظ بقا با دیگر نیازهای ما نیز مرتبط است. مثلا رابطه ی جنسی فقط برای لذت و نه زاد و ولد ـــ صرف نظر از اینکه رابطه ی جنسی با عشق و مهرورزی همراه باشد یا خیرـــ اغلب در ذهن بسیاری از افراد هست. جلوگیری از بارداری، راه آسانی برای افزایش این لذت است و شاید از بهترین راه هایی است که انسان کشف کرده تا هم از لذت آن برخوردار شود و هم پیامد و هزینه ی سنگینی به همراه نداشته باشد.

 

 

یکی ار تفاوت های انسان و حیوان برای زنده ماندن این است که انسان ها از همان سال های ابتدای زندگی نسبت به اکثر نیازهای خود برای زنده ماندن در حال و آینده آگاه می شوند. ما میکوشیم عمرمان طولانی تر شود. بسیاری از افراد به ورزش ، رعایت رژیم غذایی و حتی مصرف آب معدنی روی می آورند به این امید که سالم تر باشند و بیشتر زندگی کنند. متاسفانه غذای پر چرب که امروزه به آسانی در دسترس است ، زیان آور ولی خوشمزه است. اجداد ما با نخوردن آن، بقای خود را حفظ کرده اند و امروزه برخی از ما به خاطر غذای پرچربی مثل چیزبرگر زندگی خود را فدا می کنیم. البته نه تا وقتی که فرزندانمان به سروسامان نرسیده باشند. بنابراین لذت ژنتیکی مربوط به خوردن غذای چرب هنوز در ما هست و برای حفظ سلامت خود باید بر این میل فائق آییم. اما از آنجا که نسبت به آینده نیز آگاهیم بسیاری از ما دوست نداریم چربی مصرف کنیم و این دوست نداشتن کمک می کند از خوردن آن پرهیز کنیم.

اما این کتاب درباره این نوع محرومیت ناخواسته بحث نمی کند. البته وقتی در خصوص این که چرا برخی از نوجوانان گرسنگی کشیدن را انتخاب می کنند ـــ گاهی تا حد مرگ ـــ درباره محرومیت خودخواسته، به طور مبسوط توضیح می دهم. این عمل نمونه ای از تسلط یافتن بر یک نیاز (بقا) به خاطر ارضای نیاز دیگرشان (قدرت) است. اگر نیاز به بقا همچنان تنها و یگانه نیاز اساسی ما بود، بی اشتهایی روانی و خودکشی دیگر نمی بایست وجود می داشت.می دانم که میلیونها انسان هستند که مدام از گرسنگی و بیماری رنج می برند، چرا که از غذا و مراقبت های پزشکی کافی برخوردار نیستند؛ این افراد، گرسنگی یا عدم برخورداری از مراقبت های پزشکی را انتخاب نکرده اند. درد گرسنگی یک درد خود آیند است که بخشی از نیاز ما به زنده ماندن است.

تئوری انتخاب را می توان در خصوص تمام فعالیت های انسانی از جمله بقا و زنده ماندن به کار گرفت. اما تأکید این کتاب بر فعالیت های اجتماعی انسان است: «دست کشیدن از “کنترل بیرونی” چگونه به کمک می کند تا با هم بهتر کنار بیاییم؟» البته جالب است که در جامعه ی خشن ما، بهتر کنار آمدن با یکدیگر کمک بسیاری به زنده ماندن ما می کند.

علت اصلی مرگ و میر جوانان زخم چاقو و گلوله است نه بیماری یا سانحه. بی شک اگر آنها بتوانند بهتر با هم کنار بیایند، بسیاری از آنها می توانند بقای خود را حفظ کنند و زنده بمانند.

 

 

در اعصار ما قبل تاریخ، حفظ بقا تنها نیاز اساسی بشر بوده است، درست همان طور که الان هم برای حیوانات صادق است. اما به تدریج آنانی که مورد دوستی و محبت قرار می گرفتند، امتیاز و برتری بیشتری برای زنده ماندن پیدا می کردند و وقتی این برتری ادامه یافت، دوست داشتن و مهرورزی (عشق و احساس تعلق) از نیاز به بقا جدا شد و به صورت یک نیاز اساسی مستقل مطرح گردید.

در مورد قدرت نیز همین اتفاق افتاد. درطول تاریخ افرادی که در رسیدن به قدرت موفق تر بودند، برای زنده ماندن نسبت به ضعفا شانس بیشتری داشتند. بنابراین نیاز به قدرت نیز به صورت یک نیاز مستقل در آمد.

برای گریز از سلطه ی دیگران و توانایی بهتر برای حفظ بقا نیازمند آزادی بودیم. بنابراین آزادی نیز نیاز مجزایی شد و به صورت حفاظی در برابر قدرت در آمد. تفریح و نشاط هم که پاداشی ژنتیکی برای یادگیری است و از آنجا که به تدریج چیزهای زیادی آموختیم که ربطی به حفظ بقا نداشت ولی با عشق و احساس تعلق، قدرت و آزادی رابطه تنگاتنگ بیشتری داشت، آن هم نیاز جداگانه ای شد.

همین نیازهای مکمل، غیر از نیاز به بقاست که زندگی ما را این چنین پیچیده و متفاوت از زندگی حیوانات کرده است. در بخش بعدی به طور دقیق تری به چهار نیاز جدید که فراسوی نیاز به بقایند می پردازم. از عشق و احساس تعلق شروع می کنم تا درک بهتری از این موضوع پیچیده پیدا کنید. وقتی به ظرایف تئوری انتخاب بپردازم درباره ی این نیازهای روان شناختی بیش تر توضیح خواهم داد. اما توضیحات ذیل برای شروع بحث ضروری است.

آزمون مقیاس سازگاری صاحبی بر اساس همین نیازها طراحی گردیده است. پیشنهاد می کنیم قبل از مطالعه کامل متن در این آزمون شرکت نمایید.

 

شرکت در آزمون مقیاس سازگاری صاحبی

 

برای مطالعه ی کامل این مطلب پی دی اف زیر را دانلود نمایید.

نظریه انتخاب – کارنیل

 

نیازهای اساسی انسان – بر اساس نظریه انتخاب ویلیام گلاسر – بخش دوم

 

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram