«زندانی بدهکار» دیروز و «کارآفرین میلیاردر» امروز!

16 مارس 2016 ۱۳ دیدگاه

متولد و ساکن : کرمان تحصیلات مهندسی مکانیک دارم.عاشق طراحی های CAD هستم .عاشق اوج گرفتن... و زندگی همان خواهد شد که به آن می اندیشی.... عاشق همه تونم

وقتی با لباس زندان و دستبند، پای به دادگاه می‌گذارد و ۷۰ طلبکار خشمگین را روبه‌روی خود می‌بیند، با خودش عهد می‌بندد در صورت خلاصی از این مخمصه، در کسب و کار تازه‌اش، با حساب و کتاب قدم بردارد؛ کسب و کاری که در آن نه از چک برگشتی و ورشکستگی خبری باشد و نه از بی‌اعتباری و بی‌آبرویی و تنهایی. شاید در پائیز ۱۳۸۴ وقتی زندانی بدهکار با زبان خواهش و منطق قول پرداخت تمام بدهی‌هایش را در صورت آزادی از زندان می‌داد، هیچ کدام از شاکیانش باور نمی‌کردند، او بدون داشتن کمترین سرمایه و اعتباری بتواند فروشگاه زنجیره‌ای‌اش را راه‌اندازی کند و در مدت ۶ ماه، شعباتش به ۱۰۶ و درآمدش به ۵ میلیارد تومان برسد. اما او به توانایی و خلاقیت و پشتکار خودش ایمان داشت؛ ایمانی که کمکش کرد با ۳۰۰ میلیون تومان بدهی کاری را شروع کند که او را به اوج موفقیت برساند.

شاید شنیدن سرگذشت زندگی پرفراز و نشیب انسانی که بارها زمین خورده و دوباره برخاسته است برای کسانی که با یک شکست متوقف می‌شوند، عبرت آموز باشد بویژه زمانی که بدانند وی شکست را همواره به تجربه طلایی زندگی اش تعبیر می‌کند و از آن پلی می‌سازد برای رسیدن به موفقیت.
برای دیدن کارآفرینی که با کسب و کار ساده‌ای که راه انداخته، بیش از ۵ هزار نفر منتفع شده‌اند به محله‌ای در شمال تهران می‌روم؛ منطقه‌ای در بام تهران و همجوار رشته کوه البرز. او را دراتاقی ملاقات می‌کنم که همچون خودش بی‌آلایش است. نه از تقدیرنامه‌های قاب گرفته خبری است و نه از لوح‌های افتخاری که بعد از آزادی از زندان به عنوان کارآفرین برتر و … دریافت کرده است.

زندگی نامه

2705_835[1]

بابک بختیاری در تابستان ۱۳۵۷زمانی که ایران آبستن یک انقلاب بزرگ بود، در تهران به دنیا آمد. او نیز مثل بسیاری دیگر کارآفرینان از کودکی به استقلال مالی و کسب درآمد علاقه مند بوده، به طوری که در ۷ سالگی گاهی دور از چشم پدر و مادر پول توجیبی‌اش را کیک و آدامس و شکلات می‌خرید و جلوی استخر محله‌شان بساط می‌کرد. وقتی هم که در ۱۴ سالگی پدرش ورشکست می‌شود و به خانه مادربزرگ پناه می‌برند، صبح‌ها با خریدن چند ساندویچ سرد و فروختن آنها در زنگ تفریح به همکلاسی‌ها، پول توجیبی‌اش را تأمین می‌کرد.

از مسافرکشی تا نمایشگاه داری

بابک نخستین کسب و کارش را زمانی آغاز می‌کند که پول فروش تمام لوازم خانه در اختیارش قرار می‌گیرد: «در سال ۷۶ با سرمایه ۲ میلیون تومانی که مادرم از فروش تمام لوازم خانه مان در اختیارم قرار داد، پیکانی خریدم که هم وسیله رفت و آمدم به دانشگاه بود و هم با آن در خیابان‌های تهران مسافرکشی می‌کردم. هر چند از این کار روزی ۱۰ هزار تومان هم درآمد داشتم اما شغلی نبود که با روحیات من سازگار باشد. ماشین را فروختم و با یکی از دوستان با سرمایه ۴ میلیون تومانی رستورانی شراکتی راه اندازی کردیم. نداشتن پشتوانه مالی و سرمایه در گردش و محاسبه نکردن دوران به اصطلاح خاک خوردن کار، باعث شد در کمتر از یکسال تمام سرمایه مان را از دست بدهیم.
بعد از مدتی بوفه مدرسه‌ای را اجاره کردم و به فروش ساندویچ پرداختم. تجربه شکست در رستوران در اینجا که نیاز به سرمایه بالا و دکور نبود به کمکم آمد و سود بالای روز ۵۰ هزار تومانی را برایم رقم زد. با این موفقیت، بوفه ۲ مدرسه دیگر را نیز اجاره کردم و بدین شکل نخستین فروش زنجیره‌ای را تجربه کردم. تا اینکه فصل تعطیلی مدارس شروع شد.
دنبال کاری بودم که روزی پدرم لوازم مستعمل دفتر کارش را گوشه حیاط خانه آورد. از فرصت به وجود آمده استفاده کردم و با تعمیر و رنگ آمیزی آنها و سپس چاپ آگهی فروش در روزنامه ، توانستم تمام لوازم را به قیمت خوبی بفروشم. این سود ۴۰۰ هزار تومانی عاملی شد تا توقع‌ام از بوفه‌داری بالاتر برود و با چاپ آگهی به خرید و فروش لوازم اداری دست دوم بپردازم. کم کم چند کارگاه تولید لوازم اداری راه‌اندازی کردم و چند فروشگاه زنجیره‌ای برای فروش آنها زدم. در اوایل کسب و کارمان رونق خوبی داشت و از تولید و فروش بالایی برخوردار بودیم. اما به دلیل محاسبه نکردن دقیق حساب و کتاب‌ها، ورشکست شدم و نه تنها تمام سرمایه ام را از دست دادم بلکه با ۳۰۰ میلیون تومان چک برگشتی، جایی جز پشت میله‌های زندان برایم باقی نماند.»
می‌گویند عقربه‌های ساعت در زندان کندتر از هرجای دیگری می‌چرخد. آنقدر کند که هر ساعتش به اندازه یک سال طول می‌کشد. اما زندان نیز مانند هر چیز دیگر برای بابک فرصتی بود تا فارغ از محیط پرهیاهوی بیرون به زندگی و آرزوهایش فکر کند؛ آرزو‌هایی که هر چند برخی شکست‌ها آنها را به تأخیر انداخت اما نمی‌توانست متوقفشان کند.

ایده‌ای از صندوقچه خاطرات

کسب و کارها عموماً به رفع نیاز مشتریان می‌پردازند. اما برخی کسب و کارها با طراحی یک نوآوری به ارائه خدمت یا محصولی جدید می‌پردازند که قبل از آن، نیاز به وجودش احساس نمی‌شد. بختیاری نیز برای رسیدن به رؤیاهای بلندپروازانه‌اش در پی خلق محصولی جدید بود:« در وجودم توان و انرژی زیادی احساس می‌کردم. بعد از رضایت شاکیان و آزادی از زندان چند کار دیگر را امتحان کردم که چندان موفق نبود و بر بدهی‌هایم افزود. تا اینکه در سفری همراه با یکی از دوستان به چین، آبمیوه‌ای در رستورانی خوردیم که ذهن مرا خیلی به خود مشغول کرد. البته نه مزه و رنگ آبمیوه بلکه سرو آن در لیوانی دردار که از وسط آن یک نی برای نوشیدن خارج شده بود. آن موقع چنین لیوانی در ایران وجود نداشت.
دوستم دستگاهِ ساختِ آن را خرید و به ایران بازگشتیم. ذهنم تا مدتها به این فکر مشغول بود که چه محصول دیگری می‌توان با این لیوان ارائه کرد تا اینکه به یاد خاطره‌ای از دوران کودکی ام افتادم. یادم آمد که هر وقت مادرم بستنی می‌خرید، ابتدا آن را در ظرفی هم می‌زدم تا رقیق شود، سپس چند اسمارتیز به آن اضافه می‌کردم و تا ته سر می‌کشیدم و می‌خوردم که خیلی مزه می‌داد. از یادآوری این خاطره آنچنان خوشحال شدم که از جایم پریدم و دائم می‌گفتم «یافتم یافتم» به گونه ای که اطرافیان‌هاج و واج مرا می‌نگریستند.
در واقع ایده تولید و فروش بستنی شل در لیوانی که در دارد و با یک نی مصرف می‌شود از یادآوری خاطره کودکی آغاز شد.
با قرض و وام مغازه ای در شمال تهران بین دو بستنی فروشی بزرگ و معروف اجاره کردم و روی تابلوی آن نوشتم شعبه مرکزی آیس پک ( بستنی بسته بندی). از دید برخی‌ها محاصره بین دو رقیب بزرگ یک ریسک بود اما به نظر خودم این یک فرصت بی نظیر برای دیده شدن بود. در واقع آن محل بازاری بود برای خریدن و خوردن بستنی و ما هم عرضه کننده نوع جدیدی از بستنی بودیم.
تبلیغات ما دهان به دهان بود. یعنی مشتریان‌مان با رضایتی که از نحوه سرو و مزه بستنی ما داشتند به دیگر دوستان خود نیز اطلاع‌رسانی می‌کردند. یکی از تبلیغات ما در ابتدا دادن بستنی رایگان به راننده خودروهایی بود که برای خوردن بستنی در آن محل توقف می‌کردند. آنها و همراهانشان با دیدن این مدل بستنی، لوگوی آن و نام خاصش که خارجی بود، کنجکاو می‌شدند تا بیایند داخل مغازه و بستنی با نی که تا آن زمان با قاشق خورده می‌شد را امتحان کنند. در واقع نوآوری در بسته بندی بستنی، نوع لوگو، طراحی دکوراسیون داخلی که حاصل تجربیات پیشینم بود و تبلیغات شفاهی باعث استقبال فراوان مردم از این محصول و موفقیت سریع ما شد. به طوری که شعبه دوم را نیز خیلی زود افتتاح کردیم. حتی طلبکارانم نیز به مشتریان پر و پا قرص مان تبدیل شده بودند.
کم‌کم افراد زیادی مراجعه می‌کردند و درخواست گرفتن نمایندگی داشتند. من نیز به شرطی با واگذاری امتیاز موافقت می‌کردم که نحوه مدیریت شعبه‌ها مطابق شعبه مرکزی و نظارت ما صورت بگیرد. همچنین خدماتی مانند دکوراسیون و مبلمان داخلی مغازه‌ها، مجهز کردن آشپزخانه، تهیه لیوان‌های مخصوص و دادن مواد اولیه بستنی در انحصار شرکت مرکزی و با مدیریت من انجام بگیرد. بدین گونه سیستم فروش زنجیره‌ای ما وسعت گرفت به طوری که در مدت ۶ ماه تعداد شعبه‌هایمان به ۱۰۶عدد رسید که در دنیا یک رکورد محسوب می‌شود و تعداد افرادی که به طور مستقیم و غیرمستقیم از این کسب و کار منتفع می‌شدند به ۵ هزار نفر افزایش یافت. در این مدت نه تنها توانستم بدهی ۳۰۰ میلیون تومانی‌ام را بپردازم بلکه حدود پنج میلیارد تومان نیز سود عایدم شد.»
در سال۸۶ او به عنوان کارآفرین برتر ملی معرفی می‌شود و سال ۸۸ کسب و کارش در لیست صد برند برتر ایرانی جا خوش می‌کند. البته کسب و کارهای شکست خورده پیشین‌اش را با درایت بیشتر احیا می‌کند و در زمینه فروش مبلمان و رستوران داری به موفقیت‌های خوبی دست می‌یابد. ضمن آنکه روی محصولات دیگری همچون آبمیوه و ماست و بستنی نوآوری‌هایی انجام می‌دهد.

هر شکست یک تجربه طلایی

1420269000860_Rouhollah Vahdati-2
بختیاری در پاسخ به این سؤال که از این همه زمین خوردن چه درس‌هایی گرفته‌ است، می‌گوید:«زمین خوردن را بازی‌ای می‌دانم برای افزایش تجربیاتم. هر موقع که زمین خوردم قوی تر شدم و با اتکا به توانایی‌های خودم بلند شدم و با قدرت بیشتری به حرکت ادامه دادم. کسی که زمین نخورد، نمی‌تواند به انسانی قوی تبدیل ‌شود. افراد موفق و ثروتمند دنیا بعد از بار‌ها شکست و زمین خوردن به پیروزی رسیده‌اند. کسانی که زمین خورده‌اند بدانند که بحران‌های زندگی آنها را قوی تر می‌سازد همچون آهنی که با حرارت به فولادی سخت بدل می‌شود.»
این کارآفرین شانس و خوش بیاری را برای همه یکسان می‌داند و می‌گوید: « نداشتن خوش بیاری و شانس بهانه آدم‌های ضعیفی است که نمی‌توانند از فرصت‌های موجود به خوبی استفاده کنند. همه چیز به توانمندی‌های خود افراد بستگی دارد. برخی بی توجه و به سادگی از کنار موقعیت‌ها می‌گذرند و برخی با برقراری ارتباط صحیح از موقعیت‌های پیش آمده هر فرصتی را به ثروت تبدیل می‌کنند.»
شنیدم که جایی گفته عشق به کتاب خواندن دارد؛ از او می‌پرسم با وجود این هم مشغله و گرفتاری، وقتی هم برای مطالعه دارید؟
می‌گوید:« اگر از من بپرسند که علم بهتر است یا ثروت به طور قطع خواهم گفت علم. اگرچه تحصیلات آکادمیکم را در رشته مهندسی عمران نیمه تمام رها کردم ولی هرگز خواندن کتاب را کنار نگذاشته ام. در هر فرصتی اطلاعات تجاری ام را افزایش می‌دهم. خواندن کتاب برای من یک عشق است. از دوران نوجوانی داخل تاکسی، اتوبوس، مطب دکتر، صف انتظار بانک و … به خواندن کتاب‌های مورد علاقه ام در زمینه تجارت و موفقیت، می‌پرداختم و هیچ وقت به بهانه کار و گرفتاری فرصت یادگیری را از خودم دریغ نمی‌کنم. در مورد اهمیت برنامه‌ریزی هم به قانون بیست، هشتاد آقای «پاره تو» اشاره کنم که می‌گوید بیست درصد از همه فعالیت‌ها و کارهایی که انجام می‌دهیم، هشتاد درصد از نتایج مهم و معنادار را برایمان به ارمغان می‌آورد.
در واقع انجام این ۲۰ درصد در زندگی ما تفاوت ایجاد خواهد کرد و ما را در مسیری که آرزوی آن را داریم، قرار خواهد داد. پس برنامه ریزی زندگیمان را باید به گونه ای طراحی کنیم که در کمترین زمان بیشتری نتایج عایدمان شود. من اعتقاد دارم با برنامه‌ریزی و نظم دادن به کارها می‌توان فرصت‌های زیادی را آزاد کرد تا اوقات بیشتری را در کنار خانواده گذراند.
برخی‌ها را می‌بینیم که در تمام عمر از صبح تا شب وقتشان را درگیر یک مغازه می‌کنند اما برخی دیگر با بهره‌‌گیری از یک سیستم، نه تنها آن مغازه را از دور کنترل می‌کنند بلکه می‌توانند ده‌ها مغازه دیگر هم راه‌اندازی کنند. باید اعتراف کنم هر چقدر کارهایم بیشتر می‌شود، به دلیل بهره مندی از سیستمی ‌که به حضور فیزیکی من نیازی ندارد، وقتم نیز آزادتر می‌شود و می‌توانم اوقات بیشتری را با خانواده‌ام باشم و به ورزش رزمی‌ که مورد علاقه‌ام است بپردازم و مسافرت‌های طولانی مدتی در برنامه ام داشته باشم بدون آنکه کمترین مشکلی در اداره کسب و کارم ایجاد شود.»
از کارآفرینی که در سنی کمتر از ۳۰ سالگی بزرگترین فروش زنجیره ای در ایران را راه اندازی کرد و به اوج ثروت و موفقیت رسید، رموز موفقیتش را می‌پرسم، می‌گوید:« به عنوان یک کارآفرین خودم را در ابتدای راه می‌بینم و اگر امروز پیشرفتی در کارم دارم به این دلیل است که به انگیزه‌هایم بها داده ام. در کار به پنج اصل تخیل، باور، برنامه‌ریزی، تلاش و هدف اعتقاد دارم. تخیل به ما این امکان را می‌دهد تا به هر ایده ای که می‌خواهیم فکر کنیم. باورداشتن به توانایی‌هایمان و رشد کسب و کارمان دومین رمز مهم موفقیت است.
در مرحله بعد برای عملی کردن رؤیایمان باید برنامه ریزی کنیم. در واقع برنامه ریزی سناریویی است که حتی بدون داشتن پول و پارتی می‌تواند کسب و کارمان را رو به جلو هدایت کند و بدون وجود آن مقصد را نمی‌بینیم. مرحله آخر تلاش است که بدون مراحل قبلی این عامل هیچ تأثیری در موفقیت شما نخواهد داشت. البته یک نکته بسیار مهم برای رسیدن به موفقیت و شکل دادن رؤیاهایمان، دور کردن افکار منفی و سیاه از ذهن و قلبمان است که آنها مخل و مزاحمی‌ هستند برای زایش اندیشه‌های نو و ایده‌های بکر در ذهنمان.»

ما را در تلگرام دنبال کنید

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram

  • ضادق

    خیلی ممنونم.عالی بود

  • محمدرضا

    عااااالی بود ممنونم

  • محدثه

    خیلی مطلب خوبی بود..ممنون ادمین عزیز**امیدوارم اوت ایده اون فکر خلاق و نقطه عطف تو زندگی هممون دیده بشه به لطف خدا و تلاش و خواستت خودمون??

  • داریوش

    سلام من داریوش قنبری بچه قزوینم منم شغلم اذاد بخدا قسم خیلی شکست خوردم به خودم قول دادم تا موفق نشم دست از این کار بر نمیدارم باید اینجوری باشی اگه نباشی برو کارگری برو کارمند شو باید مثل اهن باشی موفق باشی اقا

    • عليرضا فلاحتي نژاد

      سلام داریوش جان . افرین ب تو ک بجای ناله کردن همیشهرب خودت انگیزه میدی. راز موفقیتم همینه . اگر تو تو کاری بار اول پیروز میشدیم ک تلاش بی معنی بود… مطمعن باش موفق میشی …

  • ساسان

    متشکرم بسیار جالب بود لطفا از دیگر کارافرینان ایرانی پس از سال ۹۳ هم مطالبی قرار دهید

  • مجید یاراحمدی

    با سلام خدمت همه ی کسانی به فکر موفقیت و پولدار شدن ، اشتغال ذایی و…هستن.احسن به بابک که یکی از هموناست که شکست رو یه پله نردبان میدیده به سوی موفقیت و اشتغال ذایی. به امید موفقیت همه. ،،باید به شکست و له شدن ،به خاک افتادن عادت کرد،تا شکست خوردن عادی شود براتون،،،،مجید یاراحمدی

  • رضا پرمی

    عالی بود خیلی عالی

  • دلنیا

    ممنون عالی بود

  • محسن

    سلام….واقعا خسته نباشید میگم به تک تک عزیزانی که برای این سایت دارن تلاش میکنن.
    نمیدونستم زیر کدوم پست دیدگاهمو ثبت کنم….اخه من از همه پست ها خوشم اومد….
    واقعا ممنونم ازتون بابت این راه اندازی این سایت و اطلاعات مفیدش…شاید زمان زیادی نباشه که با این سایت آشنا شدم ولی به راحتی تغییرایی که توی خودم و زندگیم به وجود اورده رو میتونم ببینم.
    واقعا ممنونم و از صمیم قلب آرزوی خوشبختی و سعادت رو برای همه عزیزان دارم…

  • لادن رضایی

    خیلی ممنونم ازینکه سرگذشت کاری بابک بختیاری رو در اختیارمون گذاشتین…من فوق العاده علاقه مندم در مورد کارآفرینان و ثروتمندان کشورم و سرگذشتشون بدونم و خیلی خوشحال میشم و استقبال میکنم که کارنیل این امکان رو در اختیار من و سایر دوستان کارنیلی بذاره…بی نهایت سپاسگذارم

  • محمدسلیماندوست

    با سلام و عرض ادب خدمت مدیر و دستاندرکاران سایت کارنیل : اول تشکر و خداقوت میگم به شما عزیزان بابت زحمات پر تلاشتون برای تهیه این گزارشهای جالب و پر انرژی که از یک همچین اسطوره هایی که اجرشان در نزد خداوند کمتر از شهادت نیست . دوم تقاضای من از شما عزیزان این است که از طریق ایمیل بنده را با جناب آقای بابک بختیاری مرتبط کنید زیرا من هم رویاهای بزرگی دارم البته با دست خالی و بدون هیچ پشتوانه ای حتی خانه و یا پدر پولدار . بزرگترین سرمایه من خدای من است که به من امید و آرزو و فکرهای بلند پروازانه ای داده که خدا را شاکرم و این همه نعمت که در اطرافم به امانت برای رسیدن به خودش در اختیارم گذاشته مثل همین سایت و افراد پرتلاش و با نیات خیرخواهانه ای همچمن شما عزیزان و انسانهای پر تلاشی مثل بابک بختیاری . من برای رسیدن به آرزوهایم نیاز به یک راهنمای کارکشته و با تجربه دارم تا از تجربیات این اسطوره های صبر و استقامت استفاده کنم تا کمتر به بیراهه بروم چرا که من دقیقا روی لبه ی تیغ تیز پرتگاه شکست و پیروزی ایستاده ام که با کمی غفلت و با سن پنجاه و سه سالگی و با شکست های زیاد شاید شاید خیلی دیر به آرزوهایم برسم . به همین خاطر از شما عزیزان درخواست میکنم . التماس میکنم . خواهش میکنم که بنده را با افراد موفق در ارتباط قرار دهید تا هم برای شما و هم برای این افراد موفق و هم برای من خیر دنیا و آخرت را در بر داشته باشد . از شهرستان شبستر روستای بنیس استان آ . ش

  • آزاد

    خیلی عالی بود … تبریک و تبریک و تبریک به آقای بابک بختیاری
    نکته ی جالبی که از مصاحبه ایشون دریافتم این هستش که گفتند تلاش کردن بدون طی مراحل قبلی ( تخیل ، باور ، برنامه ریزی ) هیچ ارزشی نخواهد داشت و تلاش بدون مراحل قبلی یعنی روزمره گی و به قولی روی تردمیل دویدن ….
    خیلی عالی بود …