اگر همیشه در حاشیه ی امن تان باشید، واقعا دارید زندگی میکنید؟

19 مارس 2017 بدون دیدگاه

ما باید در زندگی تصمیم های بسیاری بگیریم. غذایی که میخوریم، چیزی که میپوشیم، کارهایی که امروز میخواهیم انجام دهیم، و بعضی مواقع باید تصمیم هایی بگیریم که میتواند زندگی مان را به شدت تحت تاثیر قرار دهد. ممکن است این تصمیم، یک تصمیم سخت کاری باشد، تصمیم اینکه در یک رابطه بمانیم یا آن را رها کنیم یا حتی تصمیمی که ممکن است روی زندگی یک فرد دیگر اثر بگذارد.ما به یک دوراهی میرسم و تصمیم ما، ما را به طور کامل در یک مسیر متفاوت قرار میدهد. امروز، من یک دوراهی روبروی خودم دیدم. من فرصت زیادی برای فکر کردن در مورد آن نداشتم و مجبور بودم سریعا به نتیجه برسم.من مجبور بودم بین شغلی که داشتم (از ساعت ۹ صبح تا ۵ عصر) و یک سفر هوایی به کامبوج یکی را انتخاب کنم. لحظه ای درنگ نکردم و از کارم استعفا دادم. الآن خیلی از مردم ممکن است فکر کنند که استعفا دادن از کار تمام وقتم یک بی ملاحظه گری بوده. من به همه نمیگویم که بروند و از کارشان استعفا بدهند، ولی قبل از اینکه قضاوت بکنید، به من گوش دهید.

آموختن از گذشته

نکته ای که من هنگامی که در کارگزینی کار میکردم آموختم، این بود که اگر شما در کاری که انجام میدهید عالی هستید، کاری کنید که شناخته شوید. حتی اگر شما به دنبال مسئولیت دیگری نیستید، هیچ وقت نمیدانید که در گوشه و اطراف چه اتفاقی رخ خواهد داد. اگر بقیه ی کارگزینان در مورد شما بدانند، هنگامی که وظیفه ای پیدا می شود که آنها احساس میکنند شما کاندید خوبی برای آن هستید، شما اولین فردی خواهید بود که درباره ی آن اطلاع پیدا میکنید.اگر رقیب های شرکت شما درباره ی شما بدانند، وقتی موضوع درباره ی کیفیت میشود، حدس بزنید اول از همه با چه کسی تماس خواهد گرفت؟ من از گفتن این حرف، به دنبال این نیستم که تاکید کنم که کارتان را رها کنید. در واقع خودم در این سال به تنهایی فرصت های شغلی متعددی را رد کردم. در حالی که من همیشه برای شنیدن این فرصت ها مشتاق بودم. این برای من نفع بزرگی داشته است، من قانون جذب را با قاطعیت قبول دارم. شما چیزی را که به آن فکر میکنید جذب میکنید. اگر شما فکرهای خوب میکنید، اتفاقات خوب و آدم های خوب به سمت شما کشیده میشوند.

بیشتر بخونید: قانون جذب

به طرز جالبی بعد از اینکه کلمات “من استعفا میدهم” از دهانم خارج شد، گوشی من شروع به زنگ خوردن کرد و یک پیشنهاد کاری به من داده شد. پیش خودم فکر کردم، من واقعا نباید قبل از اینکه پشتوانه ایمن (شغلی) داشته باشم، استعفا میدادم.  این همزمانی، نشانه هایی ست که دنیا به شما میدهد، و شما را در جهت درست راهنمایی میکند.

تصمیم گیری

من میتوانستم در حاشیه ی امن خود بمانم، و کارم که امنیت شغلی برایم داشت و میتوانست رویای شخص دیگری را برآورده کند را رها نکنم. نمیخواهم قضیه را خیلی منطقی و استدلالی کنم ، ولی اساس حرفم این است که عادت کرده بودم دوستش داشته باشم.عادت کرده بودم که با انگیزه و احساساتی باشم. اخیراً آن حسابی خسته م میکرد و انرژی ام را میگرفت. روحم را نابود میکرد. فکر کنم که ترجیح میدادم سوار یک هواپیما شوم، با یک راهب بودایی ملاقات کنم، به هیبت و زیبایی معبد ها نگاه کنم، توی جنگل های بارانی سرگردان شوم و روحم را با انجام دادن روزانه یوگا و مدیتیشن تسکین بدهم، از کارهای رقابتی دور شوم و متمرکز باشم. روی زمین بنشینم و  به روح و شادابیم تغذیه دهم، تا بتوانم دوباره برگردم و دنبال اهدافم بروم. این سفر ضروری تر بود. باور دارم که انجام دادن کارهایی که روحتان را تسکین میدهد بسیار مهم است.

به رابطه های گذشته فکر میکنم، هنگامی که برای ماندن یا رفتن دودل بودم. چیزی که میدانم این بود که من همانگونه راحت بودم. رفتن و رها کردن خیلی ترسناک و ناشناخته بود. من زندگیم را بدون آنها نمیتوانستم تصور کنم. قضیه را میدانید؟ آیا من الان از رها کردن رابطه های گذشته ام افسوس میخورم؟ به هیچ عنوان.

چرا؟ به خاطر اینکه اگر در آن رابطه ها می ماندم فرصت ها، رشد و تجربه هایی که دارم را دیگر نمیتوانستم به دست آورم.

واقعا جمله ی درستی ست که میگویند زندگی هنگامی آغاز میشود که شما از حاشیه ی امن تان بیرون بیایید.

به افرادی که در کارشان موفق اند نگاه کنید، فکر میکنید آنها بدون ریسک کردن به جایی که الآن هستند میرسیدند؟

بیشتر بخونید: امنیت در ریسک پذیری است! قوانین تغییر کرده اند!

آنها ریسک کردند تا یک معامله ی جسارت آمیز را آغاز کنند، آنها ریسک کردند تا رویایشان را دنبال کنند. فکر میکنید آنها در حاشیه ی امن شان ماندند؟ الان یک تفاوتی بین بی ملاحظگی و ریسک پذیری وجود دارد، ولی من عمیقا باور دارم که اگر کاری به شما فرصتی برای شاد بودن میدهد، شما باید ریسکش را بپذیرید و به دنبالش بروید.

حسرت نخورید

زندگی کوتاه، و شادی بسیار با ارزش است. اگر شما شکست بخورید، در واقع شکست نخورده اید چون چیز جدیدی در مسیرتان آموخته اید و شاید دفعه ی بعدی راه بهتری را بدانید. و اگر موفق شوید؟ اوه، تصورش را بکنید. پس اگر در کاری که از آن متنفرید بمانید فقط به خاطر اینکه امنیت شغلی دارید، و اگر در رابطه ای بمانید که ارزشی برای شما در زندگی تان به ارمغان نمی آورد و فقط برای ترس از تنهایی ست، اگر شما به جای شروع کردن ایده ی فوق العاده ی شغلی تان، کار آسان را انجام دهید فقط به خاطر اینکه ممکن است شکست بخورید، آیا این شادی را برای شما به همراه دارد؟

پس سوال اصلی این است که، آیا در حاشیه ی امن خود مانده اید، یا واقعا دارید زندگی میکنید؟

ارسال این مطلب به تلگرام

telegram
برچسب ها :